سلام بر آن ضریح محقر چوبین
امام شهید ۴۲ ساله مان
زان باده که در میکده ی عشق فروشند
ما را دوسه ساغر بده و گو رمضان باش
قبل از اینکه میقات را بنویسم جمله ای مدتی ذهنم را مشغول خود کرد.
کسی را به نوشتن خوانده بودم
و گفته بود نمی خواهد دیگران بدانند در مورد چه چیزهایی فکر می کند .
در آخر تصمیم گرفتم بنویسم .
دیگران بدانند در مورد چه چیزی فکر می کنم و به آن فکر کنند خیلی بهتر است از این که در مورد خودم فکر کنند .
به سایه سار دستانتان قسم
نگاهتان برایم بارش آیه های تطهیر است و
صدایتان ..
آه صدایتان ..
دلم برای صدایتان تنگ است ...
* آقا دعایمان کنید که این اسلام های ملیتی -ایرانی و امریکایی-دو لبه مقراضی شده اند تا اسلام ناب محمدی را که خودتان را فدایی اش می دانستید تکه پاره کنند
*من تمام دانه های آرزویم را بر زمین محبت تو کاشتم .
چه باک ...
اگر سخاوت آسمان به گرمای سوزان آفتاب بیازماید یا به ترنم باران .
به هوای تو خفته و رفته ایم .
* و قربناه من جانب الطور الایمن
و نجیناه نجیا
سوره مریم / آیه
* مجنون را اگربگذارند سر کوی لیلی ،
نه ، اصلا بگذارند پشت در خانه اش ،
عشق را اگر از دلش بردارند
دست به کوبه ی درهم نمی برد
* این روزها عمده ارزش حضورم سر کلاس به کلام بلندپایه "پیشگیری بهتر است از درمان " مربوط می شود؛ می روم جهت مراقبت بر تصحیح اشتباهات اساتید حین تدریس
* وصف خواب و بیداری ام :
خوردن مقاله های اشباع شده از شیمی فیزیک است به وقت بیداری با همان ترتیبی که استانبولی سلف را می خوردم ؛ بررسی موشکافانه داخل سینی غذا و بلعیدن بی علاقه در چند ثانیه
پلک روی هم گذاشتن همان و دیدن آزمایشگاه لیزر و معادلات اپتیک غیر خطی هم همان.
دردناک وقتی است که ببینی همه نقش بر خواب بوده .
به آفتاب گردان نگاه می کردم .
می گفت من تمام فاصله ام را با نور پر می کنم .
به خودم نگاه کردم .
دیدم من نیز تنها می توانم تمام فاصله ام را با تو پر می کنم .
اگر تو نباشی فاصله همان فاصله است .
قدم های من سست است .
می ترسم که آمدن من بسوی تو
حکایت همان رهرویی باشد که دوست رشته ای در گردنش افکنده بود و می برد..
واگر بهای این قرب در اندوخته ام نباشد؟!
کرم نما و فرود آی در این فاصله .
* خورشید ذرهبین به تماشای من گرفت آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
* من اشباه الرجال سیاسی امروز را مخاطب این بیت می دانم .
کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست
* ورودی دانشکده به مناسبت فتح خرمشهر شیرینی می دادند .
برنداشتم.
ناراحت بودم.
نه برای ممد که نبود تا امروز را ببیند .
برای خودم که دیروز نبودم و امروز هستم .
از نسلی که خودش را همیشه به اسطوره هایش سنجاق می کند اما جز حماسه های کج و معوج بداخلاقی حماسه ای دیگر خلق نمی کند گلایه دارم .
ایستگاه صلواتی سر خیابان هم آش می دادند. به مناسبت میلاد بانوی هل آتی
باز هم برنداشتم .
اما خوشحال بودم .برای چادری که برپاست .