آخرین جلسه ی کلاس بود .
رفته بودم برای ابراز تشکر و سپاس .
استاد به چادرم نگاه کرد ..
یک طوری که انگار چادرم با بقیه چادرها فرق دارد .. آشناست .
بعد با لبخند گفت پس ما با هم همشهری هستیم .
گاهی با تمام وجودم ..
با تک تک سلول های تنم ..
احساس می کنم که خاک شهر من , مشق هجرت می نویسد بالای صفحه های عمر ..
بعد .. عجیب احساس می کنم که دیگر نمی توانم !
و عجیب تر احساس می کنم که لیاقت این چادر را ندارم .
چادری که یک گوشه اش را به ضریح شما دوخته اند .
پ ن : خرقه ای بر سر صد عیب نهان می پوشم...
بر حاشیه ی برگ شقایق بنویسید
گل طاقت بین در و دیوار ندارد ...
پ ن :
دل آرامی که سر عشق داند
گهی جان می دهد
گه می ستاند ...
پ ن :
موقع ورود روضه مادر برپا بود .
موقع رفتن
باران,آب روی نداشته ا م می شد ; قطره هایی از مهریه ی مادر.
پ ن :
دل آرام شقایق است
و حکایت زندگی همه ی ما,جملگی از بودن اوست
و هر موجی که از دریای محبت خالصانه اش سر می زند
انذاری ست برایم که مبادا روزی
مفارقه بینی و بین احباء "او" و اولیاء "او" بشوم ..
و بشارت است که به درستی
الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا
تتنزل علیهم الملائکه
الا تخافوا و لا تحزنوا
و ابشروا باالجنه التی کنتم توعدون..
پ ن :
"...إِنَّمَا یُوَفی الصبرُونَ أَجْرَهُم بِغَیرِ حِساب " زمر,10
" میعاد محل دیدار توست با کسی.. و
میقات زمان همان دیدار و تنها با خویشتن .. "
خسی در میقات,جلال آل احمد
پ ن : دوست داشتم
میقات, میعاد باشد ..
میعاد , میثاق باشد..
و
چون میثاقی بسته شد ,میقات .
حالا که دستان چشمانم دور است از سر چشمه خورشید
وگم شده ام در سیاهی غلیظ این زمین زنگاری
دست به دامن مطهر آسمان می شوم ..
و دل می بندم به تقدیر عزیز الهی ..
و سر میگذارم بر آستانه ی نیم سوخته ای که قرن هاست دلیل دل های گمشده است .
یا الله
یا رحمن
یا رحیم
یا مقلب القلوب
ثبت قلبی علی دینک ..
اللهم اهدنا من عندک .
بر خاک های صمیمی فکه نشسته بودم .
سوره محمد را می خواندم .
فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَکَانَ خَیْرًا لَّهُمْ .
...
وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ ..
حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنکُمْ وَالصَّابِرِینَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَکُمْ .
پ ن :
زاهدی با کوزه ای خالی ز دریا باز گشت
کفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته...