از روزی که تصمیم گرفتم میقات را فعال کنم , لیست یادداشت های ننوشته ام سنگین شده .علی در هر مجالی که پیش می آید , پیشنهاد می دهد بنویسم. گاهی پیشنهاد هایش رنگ خواهش و تشویق می گیرد .اما قصد نوشتن که می کنم احساس شکی عظیم روی سرم خیمه می زند . بنویسم ... ؟!
نه این که کلمات بگریزند ... هرگز .ایستاده اند و منتظر ..
می خواهم از انتفاضه سوم بنویسم که درست شبیه انتفاضه ی اول بعد از بروز یک رفتار وحشیانه از سوی سعودی ها در آستانه ی عید قربان رخ داده ست . خوب که عزمم را جزم می کنم برای نوشتن به شهید عزیز مدافع حرم می رسم که فقط 10 روز از من کوچکتر بود و حالا دو سال از شهادتش می گذرد و احساس خسران سر تا پایم را میگیرد . بیم دارم از کلماتی که خالص نباشند .
خودم را قانع می کنم که هر فردی عرصه ای برای مجاهدت دارد و جهاد در میدان , برای بانوان نیست .. و غافلم از بانگ جرس که فریاد بر می آورد بر بندید محمل ها .
دوباره که می خواهم بنویسم به یاد ام جعفر میرسم .نسلی زنده از چمران ,که در تاریخ مجاهدت شیعه به اب الایتام کوفه می رسد . از بحرین به عراق رفته و ایتام شیعه را از روستاهای کوچک و بزرگ گردآوری و رسیدگی می کند و طوری ولایت فقیه را قدر می داند گویی می بیند, یتیم امتی ست که زعیم شجاعی ندارد .
دوباره عزم نوشتن می کنم .
یک ماهی می شود به شهید اندرزگو فکر می کنم ..
" رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکَاةِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ " .
****
فی الجمله
خودم را می بینم که دلخوش به خیالی از محبت مجاهدان راه حق در دلم , نشسته ام سر سفره ی دنیا . غافل ازین که مسیر وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ , آن به آن رهپویانی دارد ؛ کَأَنَّهُم بُنیَانٌ مَّرْصُوصٌ .
پ ن : این روزها بسیار فکر می کنم به چند صد نفری که شب عاشورا امام را ترک کردند .