میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

۳۰ آبان ۱۳۹۰

 

می پرسه: جمکران بودی؟!
میگم: آره!
می پرسه: چه خبر؟!
میگم: هیچی! رفتیم یه نماز خوندیم با دویست تا دروغ!!! 

 

 

 پ ن : دلم یه نظر تماشای اون گلدسته های سفید شبیه حرم جدت را می خواهد .

۳۰آبان ۱۳۹۰

 

 

اگر دشنه‌ی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم‌هایى که نشمرده‌ایم! 

 

۸

عید غدیر ۱۴۳۲

  

 

سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید

بنده‌ام ...

 بنده به کشتن ده و مفروش مرا

 

  

" آ ن گنج رنجدیده تاریخ

                              - دیباج - را

دیوار قصری بلعید

دیوار قصری در بغداد

این سرزمین باستانی بیداد "

در گنجنامه خواندم :

از کهکشان رفض

خورشید روشنی به تانی شهید شد

و سرهای بریده

                   _ زنگوله های قصر _

در بادهای کافر

لب به دندان گزیدند

و آسمان

    در ظلمتی غلیظ

                            غوطه زد.

" قرآن بخوان!

آن گاه

       با ذوالفقار

بر اژدها بتاز

دیوار را بکوب

خورشید رافضی

        در انتظار توست . "

در گنجنامه خواندم :

آن گنج رنجدیده تاریخ

                           _دیباج_ را

دیوار قصری بلعید

دیوار قصری در بغداد

این سرزمین باستانی بیداد ...  

 

سید حسن حسینی

 

پ ن : 

دیباج اصفر : محمدبن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام

مادرش کنیزی بود به نام "عالیه " و محمدبن ابراهیم را به خاطر زیبایی و حسنی که داشت, "دیباج اصفر" (دیباج زرد)

 می نامیدند.

محمد بن عبدالله عتکی از محمدبن حسن روایت کرده که گفت : چون فرزندان حسن را به نزد ابوجعفر منصور بردند, نگاهش به محمد بن ابراهیم افتاد. بدو گفت : " دیباج اصفر تو هستی ؟ "

گفت : " آری . "

منصور گفت : "به خدا سوگند به وضعی تو را بکشم که هیچ یک از خاندانت را آنچنان نکشته باشند."

سپس دستور داد جرزی را شکافتند و محمد را زنده زنده در وسط آن گذاشت. سپس آن را مرمت کردند...

و نیز از زبیر بن بکار روایت کرده که مردم دسته دسته به تماشای محمد بن ابراهیم می آمدند تا زیبایی او را بنگرند.

مقاتل الطالبین – تالیف ابوالفرج اصفهانی – ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی  ص ۱۹۳    

   

پ ن :   

 روز جشن هم میان تمام شادی های مقدس دلخواسته  

اشکهایم را پنهان کردم .

۱۵ آبان ۱۳۹۰

 

به هر چه خوبتر اندر جهان نظر کردم

که گویمش به تو ماند ..  

تو خوبتر ز آنی

  

 

 

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی 

جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی

مرا مگوی چه نامی به هر لقب که تو خوانی

چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری دل

که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی

تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت

ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی

بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد

تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی.. 

 

 پ ن : 

 گریه های سحر یادم نمی رود   

 وقت طواف وداع ..  

فکر می کردم از موذن بد صدای مسجدالحرام ترسیده..  

 خودش به زبان آمد که .. 

می خوام پیش مکه ی خدا بمونم.   

بعد ها با دیدن تصویر کعبه اشک های معصومانه اش جاری می شد 

و زبانش به  شکوه های دلتنگی گویا 

انگار همیشه سه ساله ها بیشتر حس می کنند !

 پ ن : 

زیر باران ,

زیر سایه ی چادرم ,

 به یاد سایه ی چادرت بودم - سایه بان آفتاب گرم جمکران -

و نوازش های سر انگشتان مادرانه ات .. 

و آیه های عشقناک عرفه که از چشمانت بر صورتم نازل می شد .

 

 

۱۴ آبان ۱۳۹۰

  زنده شود 

 هر که پیش دوست بمیرد ...  


 

 

" این روزها چه روزهای با عظمتی بود ؛

موسی به طور می رفت ..

فاطمه به خانه ِ علی ..

ابراهیم با اسماعیل به مذبح ..

محمد با علی به غدیر ..

و حسین با تمام هستی اش به کربلا .. " 

من ایستاده ام نگران ...

 مبهوت کسانی که همه به قربانگاه می روند   

 

پ ن :حتی خیال نای اسماعیل خود را  ..

 

همسایه با تصویری از خنجر نکردیم ... !