می پرسه: جمکران بودی؟!
میگم: آره!
می پرسه: چه خبر؟!
میگم: هیچی! رفتیم یه نماز خوندیم با دویست تا دروغ!!!
پ ن : دلم یه نظر تماشای اون گلدسته های سفید شبیه حرم جدت را می خواهد .
اگر دشنهی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گردهایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخمهایى که نشمردهایم!
۸
سعدی اندر کف جلاد غمت میگوید
بندهام ...
بنده به کشتن ده و مفروش مرا
" آ ن گنج رنجدیده تاریخ
- دیباج - را
دیوار قصری بلعید
دیوار قصری در بغداد
این سرزمین باستانی بیداد "
در گنجنامه خواندم :
از کهکشان رفض
خورشید روشنی به تانی شهید شد
و سرهای بریده
_ زنگوله های قصر _
در بادهای کافر
لب به دندان گزیدند
و آسمان
در ظلمتی غلیظ
غوطه زد.
" قرآن بخوان!
آن گاه
با ذوالفقار
بر اژدها بتاز
دیوار را بکوب
خورشید رافضی
در انتظار توست . "
در گنجنامه خواندم :
آن گنج رنجدیده تاریخ
_دیباج_ را
دیوار قصری بلعید
دیوار قصری در بغداد
این سرزمین باستانی بیداد ...
سید حسن حسینی
پ ن :
دیباج اصفر : محمدبن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام
مادرش کنیزی بود به نام "عالیه " و محمدبن ابراهیم را به خاطر زیبایی و حسنی که داشت, "دیباج اصفر" (دیباج زرد)
می نامیدند.
محمد بن عبدالله عتکی از محمدبن حسن روایت کرده که گفت : چون فرزندان حسن را به نزد ابوجعفر منصور بردند, نگاهش به محمد بن ابراهیم افتاد. بدو گفت : " دیباج اصفر تو هستی ؟ "
گفت : " آری . "
منصور گفت : "به خدا سوگند به وضعی تو را بکشم که هیچ یک از خاندانت را آنچنان نکشته باشند."
سپس دستور داد جرزی را شکافتند و محمد را زنده زنده در وسط آن گذاشت. سپس آن را مرمت کردند...
و نیز از زبیر بن بکار روایت کرده که مردم دسته دسته به تماشای محمد بن ابراهیم می آمدند تا زیبایی او را بنگرند.
مقاتل الطالبین – تالیف ابوالفرج اصفهانی – ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی ص ۱۹۳
پ ن :
روز جشن هم میان تمام شادی های مقدس دلخواسته
اشکهایم را پنهان کردم .
به هر چه خوبتر اندر جهان نظر کردم
که گویمش به تو ماند ..
تو خوبتر ز آنی
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
مرا مگوی چه نامی به هر لقب که تو خوانی
چنان به نظره اول ز شخص میببری دل
که باز مینتواند گرفت نظره ثانی
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
ز پردهها به درافتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی..
پ ن :
گریه های سحر یادم نمی رود
وقت طواف وداع ..
فکر می کردم از موذن بد صدای مسجدالحرام ترسیده..
خودش به زبان آمد که ..
می خوام پیش مکه ی خدا بمونم.
بعد ها با دیدن تصویر کعبه اشک های معصومانه اش جاری می شد
و زبانش به شکوه های دلتنگی گویا
انگار همیشه سه ساله ها بیشتر حس می کنند !
پ ن :
زیر باران ,
زیر سایه ی چادرم ,
به یاد سایه ی چادرت بودم - سایه بان آفتاب گرم جمکران -
و نوازش های سر انگشتان مادرانه ات ..
و آیه های عشقناک عرفه که از چشمانت بر صورتم نازل می شد .
زنده شود
هر که پیش دوست بمیرد ...
" این روزها چه روزهای با عظمتی بود ؛
موسی به طور می رفت ..
فاطمه به خانه ِ علی ..
ابراهیم با اسماعیل به مذبح ..
محمد با علی به غدیر ..
و حسین با تمام هستی اش به کربلا .. "
من ایستاده ام نگران ...
مبهوت کسانی که همه به قربانگاه می روند
پ ن :حتی خیال نای اسماعیل خود را ..
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم ... !