خط عاشق, با سایر خط ها تفاوت دارد .. این را تازه امروز دانستم .
طوری به خود می پیچد که تو تمام دردکشیدن هایش را می بینی .
این روزها که کمتر می نویسم دانسته ام که ننوشتن هم حرارتی دارد !!
انگار سوپاپ روح را بسته باشی.. دما وفشار بالا می رود و خیلی زود روح به عصاره می نشیند ..
عصاره ی روح !!
یک قاشق عصاره ی روح .
با این همه , حرارت ننوشتن های من برای روح زمختم کارگشا نیست .
یک بار دیدی رفتم توی وبلاگ مردم نوشتم .
و این خیلی بدتر است .
همین جا نوشتن بهتر است .
بدون نوشتن , روزها شبیه هم می شوند .
شنبه صبح قبل از اینکه به تهران بیاییم , رفتیم حرم .
آفتاب پهن شده بود روی ایوان آینه و گنجشک ها با سر و صدا در رفت و آمد بودند .
آدم هایی را دیدم که معلوم بود هر روز صبح شان با زیارت شروع می شود .
زیارت نامه خواندم و خارج شدم و تازه دیدم یک خانم افغانی صورت گذاشته است به در..
و به فارسی پشتو اجازه ورود می خواهد : " در این صبح گاه با روی پر گناه و دل تنگ ..."
من اما .. آنقدر سراسیمه وارد شده بودم که اذن دخول فراموشم شد .
یاد اعراب بدوی افتادم که به مدینه می آمدند و سراغ رسول الله را می گرفتند .
دوباره شروع کردم .
از اول .
در مجموع یک ربع در حرم بودیم .
سر مزار خاله جون هم رفتم . اطلاعیه ای روی در حجره محل دفن شان بود که نشان می داد هر چهارشنبه شب آنجا , درس تفسیر برگزار می شود .
انگار بعضی آدم ها در ممات شان هم با حیات شان محشورند .
فکر کن مثلا من الان بمیرم .
هیچ وقت بالای سر قبرم یک اثری از آن چه که با آن زیسته ام , پیدا نمی شود !!!
مگر با چه زیسته ام ؟! با تلویزیون و لپ تاپ و وسایل آشپزخانه و لوازم التحریر و ...
الهی اهدنا الصراط المستقیم .