میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

۲۸ مهر ۱۳۹۰

  

 ما را که تو منظوری  

خاطر نرود جایی...  

  

 

 

می گویی : 

ولایت مطلقه  

 در بوق هایشان می خوانند : 

استبداد یک تنه

   

 اشک هایم جاریست.. 

گویی می شنوم صدای مردی تنها را  

 که فریاد می کرد :  

انا ابن  مکه و منا  

  و لشگری از شمشیرها 

 که هلهله می کند : 

 بغضًا لابیک  

 

 

پ ن :

 سلام ای وارث خون شهیدان 

حسین سرزمین بایزیدان...

۲۱مهر ۱۳۹۰

از من به من نزدیک تر تو 

۱۹مهر 1390

 مارا دلیست بی خبر از رد و از قبول * ..   


 

دلم هوای  گرگ و میش همان صبحی را می کند که آهو هم مست چشمان تو می شد 

  شهر آهوان گمشده ..

دلم می دود همان جایی که اختیارش بدست یار است . 

 

آآآآآآی   

قربان اختیارداریت بروم . 

 تو سکوت چشمان آهو ها را می خوانی  

و  

من تیر صیاد را عاشقم 

 اگر ضمانت چشمهای تو کنارش باشد .  

 

* این مصرع را روی مزار شهیدی دیدم. 

  مردی که آیت الله بهاالدینی به حضور حضرتش معرفی کرده بود. 

  recommandation های مارا ببین !

  

پ ن : رفتم خوابگاه فیض کاشانی  

         ساخته شده برای کاشانی های مقیم مرکز  

        در تصرف دانشگاه تهران 

        احساس کسانی را داشتم که سالها در دل استکبار فریاد مرگ بر ضد ولایت فقیه می دهند  

       بعد یکبار که پس از سالها می آیند سری به مام میهن بزنند .. 

        همه سیم های جگرشان از دیدن اوضاع پایتخت اتصال کوتاه می شود! 

       به قول یکی از رفقای سال های دور 

       من اهل جایی هستم که در آن رشد کرده ام . 

       با این حساب  ..  

       شرمنده ام سهراب جان 

       قوم و خویشی مان به کنار  ..

       اما .. اهل کاشان نیستم من.

       روزگارم آنجا بد است . خوب نیست .

      

 

پ ن : مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای  

          آن بهاری که بدنبال خزانی دارد

 

۱۶ مهر ۱۳۹۰

صبر از همه چیز و هر که عالم 

کردیم و صبوری از تو نتوان..

 

 

 

۱۴ مهر ۱۳۹۰

 ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا ... 

حلوا به کسی ده که محبت نچشیده


 
 

" عاشق* شدن کشکی نیست.

فراق رس عاشق را به گلدان شقایق می کشد.

هجران تو را به بستر بیماری فصل می اندازد..

هجران فصل سرماخوردگی وصل است.

هجران ..از بس نا آشناست, که از فرط غریبی مقصد یادت می رود.

یکهو دیدی کامیون کبریا از روبرو آمد و تو به خاکی مجاز پیچیدی !

یکهو دیدی در تنگه هرمز تنهایی , ترمز بریده ای .

 سرت به در و دیوار جهان می گیرد.

پدیده ها فحشت می دهند.

قوانین مواخذه ات می کنند.

حواس پنج گانه نمازت پراکنده می شود.

هر چه نیایش می کنی , مهربانی به سراغت نمی آید.

در چنین شرایطی به اندازه یک سر کبریت درد, تمام وجودت را به آتش می کشد... " 

احمد عزیزی

" شطحیات "

 

 

* به قولی

"عشق خویشاوندی دو روح است ."

و به قول دیگری

"درجه رفیع عشق ,شهادت است ."

من بر آنم که

عشق , خویشاوندی دو روح است در رسیدن به درجه رفیع شهادت ...

و چقدر نایاب است ..

 پ ن : من ادعایی در طبخ این صفحات ندارم  ..

         ادعایم تنها چشیدن طعم شان است.