الحمدلله حال عطیه بهتر است .غذا می خورد و به آرامی صحبت می کند .
خداوند برای همسر , خانواده و همه ی دوستان حفظش کند .
ایام ولادت حضرت ثامن الحجج بود که بهبود روز افزون در حالش نمودار شد.
روز ولادت بود که خواهرم گفت غذا نوش جان کرده است و من مسرور بودم از این خبر .
عصر همان روز همسرم با شاخه ی گل مریمی از راه رسید .. سالروز نخستین دیدارمان بود .
و من هیچ در خاطرم نبود که روز ولادت حضرت اولین بار بود که رو به روی هم سخن گفتیم .
به طرفه العینی این یک سال را از نظر گذراندم .
حقیقت این است که نه تنها سال قبل که از شهریور 88 تا کنون که 4 سال می شود , دقیق ترین برنامه ریزی ها و عمیق ترین طرح هایم همگی نابود شده اند و به واقع دست به انجام کاری نبرده ام جز اینکه دست آخر باطل و بیهوده گشته و از بین رفته است و این همه در حالی نبوده است که دل, قدر وقت را نشناخته باشد و کاری از پیش نبرده باشد و هر چند رنج و تعب بسیار بردم اما خجالتی از حاصل اوقات نبرده ام و البته با تذکر همسرم ,کمی هم تلاش نمودم که صبر پیشه کنم شاید که میدان ابتلائی باشد و آزمونی. و کس عیار زر خالص نشناسد چو محک ... و در نهایت اگر بتوان گفت که "عرفت الله بفسخ العزائم" ,خود درس بزرگی باشد.
قصه ی بنیان نهادن این زوجیت مبارک, در ازدحام تصمیم های مهم و سرنوشت ساز دیگر که طرح و برنامه و اقدام برای هیچ کدام ره به مقصود نبرد و جملگی تلاش و کوشش من همه چون غباری به هوا برخاست و از نظر ناپدید شد , تنها نقطه ی روشنایی این چهار سال می نماید .
اگرچه با به گل نشستن جملگی بذرهای افشانده بر این خاک نیز عطر این " مهرگیاه " یگانه و حیات بخش می بود .
فی الجمله
رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ
.
پ ن : کردگار ما به فکر کار ماست
فکر ما در کار ما آزار ماست ...
چند ساعت گذشته را در نگرانی حال عطیه گذرانده ام .
هیچ کاری حتی احوال پرسی از دستم بر نمیاید .
فقط با بار سنگین گناهانم برای قوت قلب مادرش و سلامتی و شفای نزدیک خودش و همسرش دعا کرده ام .
دعا کرده ام اما نه از هر کران ...
باشد کزین میانه یکی کارگر شود .
بچه ها یادتونه اون شب که حرم حضرت معصومه سلام الله بودیم .
یادتونه دو تای از دوستای من " عطیه و عاطفه " که اومدن دیدن شما .
یادتونه عطیه در مورد اردوهای جهادی کار کرده بود .
دیروز صبح همراه همسر محترمشون و پدر و مادر ایشون عازم سفر بودن که تصادف کردن .
پدر و مادر همسرشون به رحمت خدا رفتن .
عطیه و همسرشون الآن در ICU بستری هستن و عطیه هنوز به هوش نیومده .
لطفا براشون دعا کنید .
لطفا ...
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم .
گذشتم ؟ !
نگذشتم ؟!
همه تن چشم شدم .
خیره .. به دنبال تو
گشتم ؟ ! نگشتم ؟!
.
.
.
پ ن :
شوق دیدار تو ... ؟؟؟؟