شب جمعه ای بود .
بابا زندگی " سردار کابلی " را برایم می گفت .
شب جمعه ایست ..
تمام نمی شود .
دلم می خواهد قم باشم ...
اسم آدم هایی را بشنوم که می شود از آنها آموخت .
تنم می لرزد وقتی به این فکر می کنم که شاید روزی محروم باشم از شنیدن نام هایشان .
بوسه ات پلی ست که غنچه های مرا
تا قلمروی گل رهنمون می شود
و سایه ات
آفتاب را در دامن می پرورد
شاید باور نکنی
در هیاهوی من
سکوت تو بال میزند
و در سکوتم ترانه نامت
شهادت، کارت ورود میهمانان اختصاصی به تالار وحدت وجودست...
احمد عزیزی
پ ن :
یک بار در میقات شعار موساد را نوشتم
مبنی بر اینکه تا اختیار جان آدم ها را در دست کسی نبیند او را نمی کشد.
تیتر گاردین را که دیدم حکایت آن مرد عرب به خاطرم آمد ..
که در بحبوحه صفین آمده بود نزد عمار تا بپرسد علی حق است یا معاویه
و عمار پرچم هر دو سپاه را نشانش داده بود..
که یکی پیش تر پرچم رسول الله بود در بدر و دیگری پرچم کفار قریش...
حال خون این شهید عزیزمان با این شعار موساد پرچم اگر نباشد..
چشمها را باید شست .
بکشید ما را ..
ملت بیدارتر می شود.
«لحظه مرگ برای مؤمن، شیرینترین لحظههاست، چرا که ما در این دنیا آرزو داریم چشممان به کربلا بیفتد، ولی در لحظه مرگ همه چهارده معصوم ـ علیهماالسلام ـ به دیدار مؤمن میآیند»
مفسر قرآن
صبح ها کنار ساختمان رآکتور باران می بارد. *
هر روز صبح ..
خوشحال خوشحال..
راهم را به سمت باران کج می کنم ...
نگاهی به اسم تو می اندازم
- روی ساختمان رو به رو -
سلام می دهم به اسمت
و می روم.
الناس نیام و اذا مات النتبهوا ...
ما خوابیده ایم و تو جاودانه بیداری .
*میعان بخار آب دودکش ها ..