میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

۳۱ شهریور ۱۳۹۱

 

 

خانوم جان  .. لیلاهای شما هم اسیر خانه ی عبدالسلام بودند ؟!   

 لیلا که اسیر باشد - فرقی نمی کند زندان بغداد  یا تخت ولایت عهدی طوس -  

مجنون آواره بیابان ها می شود .. رنجور می شود ..صدمه می بیند !   

 

پ ن : دیدی ..؟! هنوز بعضی نمی دانند لیلی زن بود یا مرد .

۲۶ شهریور ۱۳۹۱

ناراحتم . 

انکار هم چیزی را حل نمی کند .

۲۶ شهریور ۱۳۹۱

در یک حرکت یک ضرب دو تا پست زدم برای میقات

۱۵ شهریور 1391

یکی از حرف هایی که نظامی در لیلی و مجنون ننوشت  این بود که : 

 " کوی لیلی همان خانه ی عبدالسلام بود "

نه اینکه یادش رفته بود ..نه !  

 نا نوشتنی بودند بعضی حرف ها!  

 قدیمی تر ها که خودشان مجنون را دیده بودند و می دانستند کجا رفت و آمد داشت.  

متاخران هم اگر مجنون می شدند ,می دانستند ..  

و اگر مجنون نمی شدند که  گوش نامحرم جای پیغام سروش نبود .

خلاصه نظامی این ها را ننوشت.

نگفت که مجنون نه تنها در و دیوار خانه ی  عبدالسلام  .. بلکه خود او را هم دوست داشت . 

نگفت که اگر عبدالسلام زودتر از لیلی می مرد , مجنون از عزاداری لیلی رخت عزا می پوشید . 

  اشک هم می ریخت ..  گریبان هم چاک می زد .. و چه بسا می مرد ازین غم !

  

 پ ن : 

 " حرف هایی هست برای  گفتن و حرف هایی برای نگفتن  

و سرمایه ی هر کسی حرف هاییست که برای نگفتن دارد ."  

شاید این حرف ها ریشه در خاک امید دارند که آنها را سرمایه شمرده اند.  

حالا حرف هایی هم هستند " نانوشتنی " که هنوز وزن و عیار آنها را کسی معلوم نساخته ! 

همین است که حالا ما بر آنها چوب حراج می زنیم ...

۱۰ شهریور 1391

 رود جاری شد به دریا ..کوه با اندوه گفت :

" می روی .. اما بدان دریا ز ما پایین تر است "  

 

 

پ ن : حس غریبی دارد دل بستن کوه به رود. 

یکی رفتن در ذاتش  رقم خورده .. دیگری تقدیرش  در ماندن است  .

 نه رود می تواند از رفتن بایستد, نه کوه می تواند همراه شود ..حتی اگر بخواهند ! 

 و یک مناعت طبع لطیفی در بدرقه ی بی بازگشت رود هست . 

یک تنهایی عظیمی در دل کوه سنگینی می کند ! 

 

 

کوه را انگار کن والدین و رود را فرزند .