خانوم جان .. لیلاهای شما هم اسیر خانه ی عبدالسلام بودند ؟!
لیلا که اسیر باشد - فرقی نمی کند زندان بغداد یا تخت ولایت عهدی طوس -
مجنون آواره بیابان ها می شود .. رنجور می شود ..صدمه می بیند !
پ ن : دیدی ..؟! هنوز بعضی نمی دانند لیلی زن بود یا مرد .
در یک حرکت یک ضرب دو تا پست زدم برای میقات
یکی از حرف هایی که نظامی در لیلی و مجنون ننوشت این بود که :
" کوی لیلی همان خانه ی عبدالسلام بود " .
نه اینکه یادش رفته بود ..نه !
نا نوشتنی بودند بعضی حرف ها!
قدیمی تر ها که خودشان مجنون را دیده بودند و می دانستند کجا رفت و آمد داشت.
متاخران هم اگر مجنون می شدند ,می دانستند ..
و اگر مجنون نمی شدند که گوش نامحرم جای پیغام سروش نبود .
خلاصه نظامی این ها را ننوشت.
نگفت که مجنون نه تنها در و دیوار خانه ی عبدالسلام .. بلکه خود او را هم دوست داشت .
نگفت که اگر عبدالسلام زودتر از لیلی می مرد , مجنون از عزاداری لیلی رخت عزا می پوشید .
اشک هم می ریخت .. گریبان هم چاک می زد .. و چه بسا می مرد ازین غم !
پ ن :
" حرف هایی هست برای گفتن و حرف هایی برای نگفتن
و سرمایه ی هر کسی حرف هاییست که برای نگفتن دارد ."
شاید این حرف ها ریشه در خاک امید دارند که آنها را سرمایه شمرده اند.
حالا حرف هایی هم هستند " نانوشتنی " که هنوز وزن و عیار آنها را کسی معلوم نساخته !
همین است که حالا ما بر آنها چوب حراج می زنیم ...
رود جاری شد به دریا ..کوه با اندوه گفت :
" می روی .. اما بدان دریا ز ما پایین تر است "
پ ن : حس غریبی دارد دل بستن کوه به رود.
یکی رفتن در ذاتش رقم خورده .. دیگری تقدیرش در ماندن است .
نه رود می تواند از رفتن بایستد, نه کوه می تواند همراه شود ..حتی اگر بخواهند !
و یک مناعت طبع لطیفی در بدرقه ی بی بازگشت رود هست .
یک تنهایی عظیمی در دل کوه سنگینی می کند !
کوه را انگار کن والدین و رود را فرزند .