سلام بر تو که مداد علما و دماء شهدا در تو همراه شد ...
طفل تازه الفبا آموخته ای بودم که پدرم باخودبه مکتب تو آورد
سالیانی گذشته و من هنوز به مکتب تو می آیم .
و هنوز نوشته های تو حسرت نانوشته هایت را بر دلم نقش می کند
و گفته هایت افسوس ناگفته هایت را
مرا به آستان نشینی مکتبت بپذیر استاد
طهور نزدیک است را می دیدم .
چندین بار از فرط اشک بیتاب شدم .
کاش ظهور نزدیک باشد .
کاش تو بیایی ختم خرافه گری و جهل پیمایی ما را جشن بگیری .
کاش تو بیایی تا قول خورشید را با قول شمع یکی نکنیم .
کاش تو بیایی ...
اشک می ریختم .
احساس کردم انگار ما هنوز همان کوفه ایم و تو حسین ...
احساس می کردم چقدر غریبی .
تو غریبی وقتی قال الصادق و قال الباقر ها هنوز غریبند .
بیا اقاجان .
ما چنان که تو نفرموده ای منتظر توایم !!
بیا انتظار کشیدنمان را هم اصلاح کن .
- خیلی بچه بودم که خواندم :
رحمت خدا شاید دیر کند اما حتمی ست .
اما آنقدر ایمان داشتم که یقین بدارم
رحمت خدا هرگز دیر نمیکند .
حتی ثانیه ای !
امروز این مسافت زمانی را طی کرده ام تا از علم الیقین به عین الیقین برسم
ان شاالله
- کسی چه می داند !؟
شاید زاده شدن دشوار تر از زادن باشد.
زاده شدن از دنیایی که تو و خدا و انسان هایی که دوستشان داری در آن هستید
در دنیایی که تنها تو و خدا در آن هستید . .
بارها گفتم
بالله که شهر بی تو مرا حبس می شود..
امروز
دو دستی چسبیده ام شهر را .
برای خاطر آنها که محض خاطر تو نگاهشان کرده ام.
تو یاری کن شعرهایم راست بماند.
قسم به قطره های آخر سبوی من
که کام تشنه ام فدای راه تو ..
- من به آمار زمین مشکوکم .
اگر این شهر پر از آدمهاست ..
پس چرا این همه دلها تنهاست ؟!
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم ..
- باد مشتی ورق از دفتر عمر آورده ست
عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است ...
- دلم که
دلخوش به دست تو بوده و هست ..
جوانیم را
که تمامی داراییم بوده و هست
به پناه دست تو می سپارد
که تمامی امیدش بوده و هست
* ید الله فوق ایدیهم *