میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

۲۶ خرداد ۱۳۹۱

ای آبشار نوحه گر از بهر چیستی ؟ 

چین بر جبین فکنده ز اندوه کیستی ؟ 

 دردت چه درد بود که چون من تمام شب  

سر را به سنگ میزدی و می گریستی ؟  

 

 

پ ن :

ما را دلی ست بی خبر از رد و از قبول  

 در کار عشق ما متحیر شود عقول... 

۲۳ خرداد ۱۳۹۱

میقات تازه شد. 

دوستان نظرشون رو درباره عمومی شدن جلسه پنج شنبه صبح کهف اعلام کنند که  آیا مایل هستند اولین جلسه با موضوع " نکات کاربردی در شخصیت شهید چمران برای زندگی امروز " در زمان یک هفته قبل (25خرداد) یا بعد (8تیر) از سالگرد شهادتشون برگزار شود یا نه ؟  نظر شخصییم اینه که موضوع جلسات عمومی متنوع باشد.

امیدوارم این دو تاریخ در ایام امتحانات دانشجو ها نباشد. 

هر کدام از این دو تاریخ بنده افتخار حضور در جمع را نخواهم داشت. 

 

پ ن : این پست بعد از 48 ساعت خودبه خود محو میشود

۲۲ خرداد 1391

 این جدایی از "محمد" مشکل است ..   

 

 

 

به قلم سوگند ..  

گاهی نوشتن ناممکن می شود . ازدحام لحظه ها نبضم را کند کرده . 

بغض چنگ انداخته و نفس فکرم را به شماره انداخته. 

نمی دانم کدام فکر را کجای دلم بگذارم . 

تنها سکونم طنین کلمات آن مهربان امام می شود که فرمود : 

"چون حلقه های بلا سخت به هم آید .. گشایش به در آید "

میان هیاهوی  کش .... دار تلاطم ها ی این چند روزه   

دوباره لبخندی معطوف شده به رویم .

"مهدیه"  است و  خنده هایش..

 و کوشش جاری در لحظه هایش  ..

و علاقه ای که سمت من ابراز می کند .. 

و اینکه گاهی فکر می کند باید برای هر  سوالش جوابی داشته باشم . 

 پرسیده بود :

 " چیه هدف ؟ بعد از دکترای بهترین دانشگاه دنیا .. بعد از بهترین زندگی در بهترین جاهای دنیا ..."  

 و من نمی توانستم بگویم  " الی ربک منتهیها ..." .  

 نمی دانستم چطور بخوانم آیتی را که روزی عزیز معلم گرانقدری در یک بعد از ظهر پر از جنب و جوش و کلاس و درس و مشق به گوش جانم خوانده بود .. و تازه آن لحظه بود که دانستم پیش از  این هیچ نمی دانستم  این نشانه  را ,اگر چه که شنیده بودمش .. و اکنون نیز هیچ انجام نمی دهم این نشانه را اگر چه  که می دانمش...

و با این همه .. نمی توانم  هنوز گوینده اش باشم.   

زیر لب می گویم " کجاست دستی که تو را به دامن مکتب باز آورد ؟ "  

کجاست محبت پیامبر گونه ای که جبهه اش به سنگ کینه ی  کسانی آزرده شود که برای هدایت شان .. برای دعوت شان به توحید ..حریص است ..." عزیز علیه ما عنتم .. حریص علیکم " 

 

فی الجمله ..نپرس عزیزم . 

 نپرس .. 

 دست خودمان نیست اگر در بساط سور هم چشمهایمان تلمیح اشک دارند ..

اگر چه که هنوز دست اشک ها هم به دامن "مبعث" تو نرسیده .

 

 

 پ ن : نماهای نزدیک را بیشتر دوست دارم.

           افق درد های بیشمار در جان آدم می ریزد . 

 

۱۹ خرداد ۱۳۹۱

 و یعلم ضمیر الصامتین ...

 

 

 

۱۶ خرداد 1391

تا اینجای روزگار دانسته ام که احساس غربت برای دو هنگام  است ; 

اولی وقتیست که  می خواهی از موطن خود راهی غربت شوی .. 

و ادامه دارد تا وقتی که به جایی برسی که وطنت نیست  و از آن جا تا بعد ... 

 

دومی زمانی ست که می خواهی از غربت به وطنت بازگردی ...  

یا حتی زمانی که  به وطن می رسی ..  

اما می دانی که ناگزیری از بازگشت و جلای وطن و دوری از لبخندهای صمیمی و حس های دانستنی ..  

 

و این دومی  در دنیا می شود "غربت مردان وطن در وطن "  

  

و خوشا آنکه در هنگام مرگ اولی را تجربه نکند 

 و  دومی را حس کند اما بدون بغض .. بدون غم . 

به سمت چهره های گشاده بازگردد و لبخندهای دل خواسته.

 

 

پ ن : انگارقرار است قصه ی "همه ی هم اتاقی هایم" فراتر از یک تز فوق دکترای ادبیات بشود ...