میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

20 تیر 1392


برزخ، زندگی میان وصل و جدایی ست .

در برزخ  هنوز تکلیف قیامت آدم ها روشن نیست .

نمی دانم در برزخ هم آدم ها فکر می کنند یا نه .

اگر فکر کنند

در امواج افکاری غوطه می خورند که از ساحل آرامش و رضایت الهی

بازمی گردند به سمت تلاطم های مشتعل حرمان و اندوه .

و این خود به تنهایی کم عذابی نیست .. حتی در برزخ های این دنیایی .


26 رمضان المبارک 1434


اولین ایمیلی که فرستادم کارت پستالی بود برای تولد سه سالگی اش , که ایران نبود . نقاشی رنگ و روغن بود از چند فرشته که کودک تازه متولدی را در میان ابرها غسل می دادند. تولدش نزدیک  بود به ژانویه . آنقدر دوستش داشتم که مامان می گفت اگر دانشگاهی پیدا شود آنجا ,که رشته کودکیاری داشته باشد ,این دختر حاضر است برود و درسش را هم بخواند .

فکر می کرد از همان سه چار سالگی. شباهت های رفتاری آدم ها را به سرعت می دانست. در اثنای بازی و تلاش و تکاپویش آرامشی جاری بود . شوخی و شیطنت  5 - 6 سالگی اش به دروغ آمیخته نمی شد.

وقتی به ایران آمدند ,  سالی دو  سه بار او را می دیدم . در مراسمی یا جمعی .با هم مشاعره می کردیم . با شعرهای کتاب فارسی شان .قصه ی مناظرات پروین را برایش تعریف می کردم . دیدار بعدی که می رسید شعر را پیدا کرده بود و برایم روخوانی می کرد .گاهی هم او برایم داستان تعریف می کرد .


نماز خواندن های اول وقتش را نگاه می کردم .حریم نگهداشتنش را از نامحرم .

تابستان پارسال ,تصمیم گرفته بودیم  در اتاق کتابخانه ی عمو احمد , به اتفاق خواهرهایمان گوشه بازی کنیم .

فکر کردیم چه کار کنیم که وقتی گوشه هایمان را با هم جابجا می کنیم, مجبور نباشیم  دست بدهیم به دست هم

و به این نتیجه رسید که  او مدادی در دستش بگیرد .

خوش به حال تابستان پارسال ...

برای عروسی من کت و شلوار جدید خریده بود بدون کراوات یا پاپیون .

محمد امین را از روزی که به دنیا آمد بسیار دوست داشته ام .

حالا که فکر می کنم می بینم همیشه دلیلی برای این محبت وجود داشت , به جز همان بدو تولدش .

نیمه ی رمضان المبارک امسال جشن عبادتش بود .دو روز در فکر بودم که چه بنویسم برایش .

 " نامه های بلوغ " را باز کردم .

نوشتم :

     محمد امین عزیزم

     " ان الی ربک المنتها "

     همه ی هستی به تو منتهی می شود و تو باید به خدای هستی منتهی شوی .



هر سال نیمه ی رمضان جشن تولد برادرم را می گرفتیم .

امسال اولین سالی بود که خانه ی همسرم بودم .

امسال نیمه ی رمضان جشن عبادت محمد امین بود. 


همین رمضانی که ...

25 رمضان المبارک 1434

بعد از مرحوم انصاریان نتوانستم امین الله بخوانم .

امین الله که نخواندم , زیارت هم نخواندم .

غریب رفتم .. غریب تر برگشتم .

حالی  هم از غریب طوس نپرسیدم .

حضرت احتیاجی به حال و احوال من نداشت .

من می خواستم برای زمستان های روحم توشه ای بردارم .

اما برنداشتم .

تنها روبه روی گنبد نشستم و به نیابت هر یک از آشنایان به حضرت سلام عرض کردم .


ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی  کن درویش بی نوا را ...



پ ن : این لینک های کنار وبلاگ ما بسته شده اند یا متروک .

لاجرم احساس می کنم تاریخ میعاد هم به انقضایش نزدیک می شود .

18 رمضان المبارک 1434

نوشتن سخت می شود وقتی شلوغ می شود دنیایت .

مهم حضور آدم هایی که می آیند یا می روند یا به توان چند می رسند و ... نیست .

مم حضور قلب است که نیست .

تا قلب در محضر عقل حضور داشته باشد کار آدم به سامان می شود .

اما سر قلب اگر شلوغ باشد یا  سر عقل , گرم .. حواس آدمی به نفسش نخواهد بود .