میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

۳۰ آذر ۱۳۹۰


 

 

زخمی پاییز های انتظار ... 

 

 پ ن : اگر دل داشتم  

          می بردی از من .. 

 

۲۹آذر ۱۳۹۰

 شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست... 

 

 

 شب بود و کنار پنجره ب ایستاده ودم.  

امتداد دامان اشراقی قبه الخضرا به ساحلی مواج از سیاهی غلیظ. می رسید ..  

 هوای صورت های بارانی کنار پنجره گرا می داد : 

 آنجا بقیع ست .  

جان بود که با اشک ها به لبم  می رسید و با زمزمه ها جاری می شد که : 

و قبورکم فی القبور   

 تقارن لب و اشک و قبر شما شیرین بود . 

افسوس که به قول حافظ  بنیادش بر آب بود... 

  

یادم افتاد آیت الله جوادی آملی درشرح زیارت جامعه با لحن شکسته  و حزینی می فرمود :

 نه تنها قبور شما در میان سایرین غریب قرار دارد بلکه جان های شما نیز در  این عالم در میان عوام الناس غریب بود  و کلمات شما نیز غریب هستند.  

 

 پ ن : سهم من در غربت کلمات شما زیاد بود ... 

 

۲۴ آذر ۱۳۹۰

 خط بر جریده گل و گلزار می کشی...

 

 

دردل دشتی خشک .. 

دربیابانی گرم.. 

زیرتیغ خورشید.. 

دورترازلب آب..

تب پرآب فراتی پیدا.. 

پیش چشمانی مات.. 

اهل بیتی جمعند.. 

مثل پروانه به گردشمعند.

آن طرف درتب نخلستان ها مردمی پنهانند...

مثل نخلستانند.. 

همگی میبنند.. 

همه  ازدور تماشگر آن بزم 

 و  

خدایا دل آن پهنه چه رازاست؟ 

مگردشت حجاز است .. 

مگرکعبه درآنجاست که آن قوم همه حلقه زنان 

 محوجلال وجبروتش شده حیران شکوه ملکوتش 

 چه درآن حلقه مگرهست خدایا؟؟؟

این طرف دراین سو.. 

آسمانی هایند...

اخترانی ازنور

جلوه هایی پرشور...

همه آری جمعند .. 

مثل پروانه به دور شمعند.

وهمه منتظرند..

کعبه هم آمده تا روزی خود راببرد.

آسمان اینجاخاک

کهکشان اینجاگرد  

وبهشت اینجاگم.

همه اری جمعند درطواف حرم آل الله.

درسراپرده ی شاه...

محمل اینه ی ثارلله

گرچه فرمود رسیدیم ولی...

تانیاید بانو... 

نزند پرده ی محمل بالا.. 

نگذاردقدمش رابرخاک. 

.آمدن بی معناست. 

ماندن اینجا رویاست..

خیمه برپانشود.. 

خود اراباب نماندحتی... 

گردبانوتاعرش.. 

هاله ای ازنور است. 

جزمحارم همه دیده عالم کوراست.

آرزوی همه این است تبرک گیرند..

آرزوی همه این است رکابش گیرند

باخودش قاسم گفت

کاش میشدکه عنانش گیرم. 

.کاش میشدبنهد پابه سرشانه من..

پیش خود عبدالله:

کاش روزی من هم دامن پرده ی محمل گیرم..

وعلی اکبر هم

گرچه دردست عنان رادارد

گرچه ازمیرنشان رادارد

آرزو داشت که یک روز رکابش گردد.

لیک اینهاهمه میدانستند.. 

تاعموهست کسی پرده نگیرد

که قدم عمه ی سادات نهد روی زمین

تاعمو هست کسی اذن ندارد که رکابش گیرد

سربه پایین آورد

باادب گفت که رخصت دارم؟

انچنان برجگرخاک علم راکوبید

موج برخواست زدریا و زمین را لرزاند

بازهم مثل علی (علیه السلام) طوفان کرد

غیرسادات عوالم همگی کورشدند

زانویش خم شد و خاتون دوعالم به زمین پای نهاد

آه ازسینه ی زینب برخواست

بوسه ای زدبه تلاقی دوابروی علمدار خودش

وعلمدار...

پر چادر زینب بوسید

چند روزی که گذشت

شعله مهمانش شد

عاقبت شام غریبانش شد

همه جاتیره وتار.. 

دود اطراف حرم میپیچید...

خیمه ها درآتش

چادرش خاک الود

معجرش خونین بود

دلش ازغم هاپر

همه راکردسوار

و 

همه جا نامحرم

چشم ها مینگرد

ناقه اش عریان است

طرفی برسر راسی دعواست

نه علمدار 

 نه اکبر  

نه برادرآنجاست

که رکابش گیرد

بادمیسوزد وازدور وبرش میگذرد

چشم های جبرییلی  او میگرید

غیرت الله تنش میلرزد

همه جا میلرزد

علقمه 

 قربان گاه

تانبیند چشمی خواهرش را اینبار

تاحواس همه جای دگری پرت شود

تاکه بانو به سرناقه رود

سرعباس زنیزه افتاد

گرچه او رابستند

سر ارباب زنیزه افتاد

سراکبر.قاسم  

سرعبداللهش

سرطفلان خودش

نیزه داران مبهوت

سرشش ماهه زنیزه افتاد

ودراین دشت بلا  

زینبش برناقه دراسارت برود  

پ ن : سید بن طاووس در مقتل شریف لهوف  از این ماجرا  ذکری به میان نیاورده است. 

پ ن : با سر از ناموس قرآن پاسداری می کنی ... 

پ ن : بچگی هایم  

        مامان می گفتن سه ساله ی  اباعبدالله اولین درد دلی که با سر بریده گفت  

          حکایت چادر های خاکی بود ...

۲۱آذر ۱۳۹۰

 

بحر خمینی هستم  ...

   

 
  

 

دلم نمی آید بحر طویل را بنویسم ... 

پ ن : فکر کن حال و حوصله چک میل نداشته باشی بس که اتلاف عمر می کنند ... 

 فکر کن از غریبی هیچ کس نباشد که نفست را بفهمد...  

بعد تازه برای خودت آزیترو و  سیتریزین و ازین نقل و نبات ها تجویز کرده باشی 

 و البته استراحت مجبوری  

بعد .. 

 امامه را بعد از ۹ سال توی فیس بوک پیدا کنی  

بعد از ۹ سال ...   

با پرچمی که برای عزای اباعبدالله علم کرده بود.

 

امامه را از سالی که فرزانگان را به سمت شریف پشت سر گذاشت یا شاید سال بعدش دیگر ندیدم .  همان موقع که ما تازه می خواستیم f=ma بخوانیم  

بعد از رفتن صدام رفته بود عراق . 

مدرک شریف را قبول نکرده بودند و دوباره در دانشگاه بغدادخوانده بود ! 

فوقش را تمام کرده بود . 

دلش گرفته بود و سنگین. 

 می گفت اینجا به یاس نزدیکترم تا به امید ! 

مردم اینجا حاضرند یک یهودی صهیونیست بالای سرشان باشد و امریکا هم تمام نفت را بمکد اما در آسایش زندگی کنند.  

می گفت مردم خسته اند از خفقان صدام  

و بدبین اند به بعثی های شیعه ای که  این چند سال با دست امریکا همه جا نفوذ کرده اند.  

خیلی حرف شنیدیم...  

 فکر کن  بعد از ۹ سال پکی از آنهایی را پیدا کنی که ترجمان ناگفته هایت بود گفته هایشان .. 

آنقدر بودن در این  مجاز بود که روحی دمید در جانم. 

  

پ ن : انگار باید میثاق را بست ؟!

 

پ ن :گفت قم هنوز همونجوریه ؟ 

گفتم بعضی آدم ها هر جا می رن غریب ان.  

وطن ندارن.

هیچ کجا همون جوری نیست.   

  

پ ن : علی جان امامه دختر خواهرم را به همسری بگیر که بر فرزندان من دلسوز و مهربان است

.

 

الهم انی اسئلک حبک 

و حب من یحبک ..

۱۹ آذر ۱۳۹۰

ای سر خونین که با ما هم جواری می کنی
باز هم در یاری دین پافشاری می کنی
غیرت الله! غیرتت نازم که بعد از مرگ هم
با سر از ناموس قرآن پاسداری می کنی
 

پ ن :   این دو بیت را باید بعد از بحر طویلی خواند که بعدا خواهم گذاشت 

پ ن :   من این سایه را مستدام می خواهم  

پ ن :  ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم ... 

           من می دانم .. 

           تو هم می دانی ..