میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

ز در درآ و شبستان ما منور کن ..

خدا می داند که از شرمندگی انگشتانم روی کلید ها نمی آمدند .. 

من خودم را هم به گل روی شما می شناسم  

روی نگردانید که خودم را هم نخواهم شناخت  

خدا می داند آقا جان شرمنده ام  

ما را به شما نسبت می دهند   

خودمان هم  .. 

خودم هم خودم را به شما نسبت می دهم !

اگرچه که شبیه تان نیستم  

و شما آبروداری می کنید ..   

اما ما  من هر ۵ شنبه اشکتان را جاری کرده ام  

آبرویم را نمی برید ! 

خدا می داند آقا با این کردار .. 

باید دعا کنم برای نیامدنتان !  

که اگر بیایید رسوا می شوم .

خدا می داند آقا شرمنده ام  

با چه رویی بگویم بیایید ؟! 

آمده ام خواهش کنم ما را برای خودتان بخواهید ! 

من را هم کنار آن ها که پاک و ناب هستند برای خودتان بخواهید .. 

بسی صفات نیک که شایسته شان نبودم و زبانزد خلقت نمودی .. 

من را هم به همان ها که برای خودت خالص نمودی ببخش !  

توفیقی عطا کن که تو را بخواهم .. 

همیشه .

۱۰ تیر ۱۳۹۰

 

از دست چشمهای تو بین دو راهی ام ... 

 

 

 

پ.ن : من خسته می شوم از رد شدن در امتحان هایت  

         تو خسته نمی شوی از فرصت های دوباره دادن ؟! 

         حاشا لوجهک الکریم ان تخیبنی !

۹ تیر ۱۳۹۰

ای نور پسندیده وی سرمه هر دیده    

احسنت زهی منظر از مات سلام الله 

ای صورت روحانی وی رحمت ربانی  

بر مومن و بر کافر از مات سلام الله  

 

 تو مبعوث می شوی  ای رسول جان  

اما نه هنوز در جان من ...

  آیین تو   ؛

همان کلمات که کوه ها نزولش را تاب نیاورند   

 برای من بازیچه ایست چونان شعری بر زبانم جاری ..

همچو پیرهن یوسف شرحه شرحه و چاک چاک  

آغشته به خونی دروغین ...  

 

 آیین تو   ؛

 همان کلماتی که رسالتت بیان آنها بود 

 - رسالتی که جبهه ات را به سنگ آزرد

 و چهره ات را  به خاک  -

 من با همان کلمات بازیچه ای ساخته ام ,   

 چونان شعری بر زبانم جاری ..  

 من تو را می شناسم .

 کلماتت را خوانده ام

 گنبد خضرایت را  دیده ام

 شنیده ام که بسی تو را رنج دادند ,  همانها  که بسی بیش از من تو را می شناختند  ؛

  که تو را چونان فرزندان خود می شناختند !

 یعرفونه کما یعرفون ابنائهم.. 

که با تو  

 آمده ام  کنار همان لحظه که شکوه می کنی  

 -" الهی الیک اشکوا  

  ضعف قوتی و قله حیلتی

  و هوانی الی الناس

  إلی من تکلنی..؟!

  وانت رب المستضعفین " _

  شکایت کنم :

 اللهم الیک اشکوا فقد نبینا صلوتک علیه وآله غیبه ولینا ... 

 

   من تو را می شناسم ..

آ              آمده ام جرعه ای معرفتم بنوشانی

۷ تیر ۱۳۹۰

 

 

 خانه های آن کسانی میخورد در بیشتر

که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر

عرض حاجت میکنم آنجا که صاحبخانه اش

پاسخ یک میدهد با ده برابر بیشتر

گاه گاهی که به درگاه کریمی میروم

راه میپویم نه با پا بلکه با سر بیشتر

زیر دِین چارده معصومم(ص)اما گردنم

زیر دِین حضرت موسی بن جعفر(ص) بیشتر

گردنم در زیر دینِ آن امامی هست که

داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر

آن امامی که «فداکِِ» گفتنش رو به قم است

باسلامش میکند قم را منور ، بیشتر... 

 

حسین رستمی    

 

 * این هفته سه ساعت از ظهر گذشته بود که به قم رسیدم.  

     تا ۲۰ ساعت پختگی را در همه ی وجودم به خوبی حس می کردم . 

    تمام خطوط مغزم اشغال می نواخت .

    با اینحال اطمینان داشتم  این خاک خشک شوره زار 

    همیشه ریشه های تشنه را آبی گوارا نوشانده   ..  

    عینا یشرب بها عباد الله یفجرونها تفجیرا

 

*  تهران سیب ندارد .  

    گندم هم ندارد.

    اگر داشت تا به حال خورده بودم .

۷ تیر ۱۳۹۰

 

 می گفت : خانم حضرت علامه همیشه چشمهایشان به زیر است و صحبت می کنند. 

می گفت  بسیار میشد صبح ها که  به مدرسه می رفتم علامه جلوی همین در ایستاده بودند و همانطور که نگاهشان به زمین بود به سوال شاگردی جواب می دادند و ظهر که بر می گشتم هنوز پاسخ می گفتند .. و نگاهشان بر زمین ..   

 من خیره مانده بودم به در .. 

به  آستانه ای چنین انسان ساز   

می گفت و من به یاد سرایت صفات  علامه بودم در شاگردانش  

به یاد همین عکس دلم می سوخت .

 به یاد اینکه  لا دین لمن لا حیاء له  ..  

به یاد اینکه بعد مخفی کردن خبر انفجار حزب ازحضرت علامه 

 ایشان گفته بودند من آقای بهشتی را می بینم که اوج می گیرند . 

این عکس را هر جا که می بینم  

جایی درون قلبم تیر می کشد .  

از  نخستین قدم  ورودتان به ابدیت  

جایی در خاطرات تاریخی من تیر می کشد . 

  

پ ن . الهی نیاید روزی  که

مفارقتا بینی و بین احبائک و اولیائک 

 بشود .