میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

2 بهمن 1393

و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین ...



پ ن : این روزهایم بستر آموختنی هاییست و دوست دارم بنویسم .

اما روا نمی دانم در این حال و هوا پرچمی  جز به نام مبارک تان افراشته شود . 

1 بهمن 1393

محمدٌ رسول الله ...
خودش خاتم , خدا ختم کلامش !

باز هم راه افتاد. مثل هر سال. مثل همه ی ۹سال پیش. همین موقع. هر سال،این راه را رفته بود. رسید به خانه ی حاجیان : "...این آیین من است. کسی نیست بین تان که بخواهد مرا یاری کند؟ هیچ قبیله ای آیا مرا در پناه می گیرد تا رسالت های خدایی را برسانم؟ " حتی سکوت نکردند برای شنیدن! رو حتی برنگرداندند. ده سال بود که می آمد این مجنون! ده سال بود که همین ها را میگفت و منتظر می ایستاد. امسال هم.ایستاده بود،در سکوت. و منتظر بود تا شاید کسی.

پیرمردی نگاهش کرد. دل سوزاند: " پسرم! خویشاوندان و نزدیکانت که تو را بهتر می شناسند. وقتی آنها دعوتت را نمی پذیرند،از تو پیروی نمی کنند ..."

و ابولهب بود که در سایه ی دیوار می خندید.

و ابولهب بود که پیش از او رسیده بود و داستان برادرزاده ی ساحر ... !

قدم های بلند و غمگین مردی که در سکوت دور می شود. مردی که بازخواهد آمد. سال دیگر. همین موقع. کاش می شد روی این پاها افتاد!

... زجر می کشند. سنگ های گران بر سینه. زنجیر ها. شلاق ها. آفتاب. تشنگی. رد می شود از کوچه. رومی گرداند تا اشکش را نبینند. چندبار بغض فرو می دهد. نمی داند چند بار نزدیک است بیفتد. نمی داند. چندبار راه عوض می کند تا شاید نبیند. "برادرانم،این شکنجه ها را تاب بیاورید.خدا با شماست..."    "


" اویس من از تو غریب ترم " , فاطمه شهیدی