میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

4 آذر 1394

یکی  از آدم های خیلی خوب دنیا کم شد .

 به قول بابا رها شد از تعلقات دنیا .

 همیشه هر وقت یکی از دوست های بابا را میدیدم که محاسن شان سفید شده بود ،همچنان که لطف و محبت و ماشاالله ابراز میکردند،  چهره های جوانی شان که آمیخته با روزهای کودکیم بود در ذهنم زنده میشد . مثلا یادم می آمد که یکبار حمید آقا من را بردند مهد کودک و از آن روز به بعد از بوی ادکلن شان می شناختم شان . یا دوست های دیگر بابا که  با رنگ و مدل کت و شلوارشان به خاطرم می  آمدند . با لبخند های ملیحی که وقتی شیرین زبانی میکردم ، نثارم میکردند . 

امشب یکی از آن دوست های صمیمی بابا که اسم های همگی شان را از روی عکس های مهمانی پدر شدن بابا یاد گرفته بودم ،پیش خدا رفت . حس دوست داشتنی علاقه و محبتی که من و فاطمه نسبت به دوست های بابا داشتیم ، شاید مخصوص دوستی های دوران طلبگی بابا بود . خوب که نگاه میکنم چقدر واژه ی دوست در زندگی بابا بسامد بالایی داشته ست . 

بابا امشب از تدفین یکی از دوست هایش برگشت . اولین کسی که از عکس های جبهه و عکس های مهمانی تولد و عکس های اردوهای مشهد اتحادیه ،از میان یک جمع هم سن و سال ،رفت پیش خدا . سه ماه پیش که زندگی شهید اندرزگو  را مرور میکردم ،خاطرات سفرهای تبلیغی دشوار  دوست بابا به مناطق خیلی خیلی محروم حاشیه ی لوت برایم تازه شده بود . همچنان که بسیار در فکر اندرزگو بودم ، از بابا احوالشان را جویا شدم که خبر از کسالت شان دادند . 

آدم ها خیلی زود از صرف مضارع ،به ماضی می رسند . بعضی اما مسیر قدم هایشان،عمیق بر مسیر عشق باقی می ماند .آنها که به اندازه ی وجودشان بر خوبی های عالم افزوده اند . به اندازه ی عمرشان سهمی از دریا نوشیده اند و با تمام گمنامی اما قدمی ،راه خیر را جلوتر برده اند .