میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

30 آبان 1391

 

  [ماه منیر در حال نگاه کردن آلبوم عکس های قدیمی می گوید]

  " مردان زندگی من همگی بزرگوار بوده اند ! "


   " مادر " , علی حاتمی


  ...

  تا باد .. چنین بادا !


پ ن :

این چند روز که عموجون قبل از ساعت 5 صبح می رفتند سرچشمه برای زیارت عاشورا ,

بیدار می شدم و عجیب دلم می خواست مجلس زنانه ای هم برقرار می بود .

 بعد .. " یا الله " گفتن های آقاجون, وقتی صبح های جمعه از دعای ندبه برمی گشتند, در ذهنم مرور می شد .

با همان ریتم آرام ما را برای صرف صبحانه صدا می زدند

بعد خودشان می نشستند روی راحتی های هال و صبحانه خوردن مان را نظارت می کردند..

که کامل باشد..که مریم و علی رضا با هم یک تخم مرغ نخورند ..

چون یکی زرده دوست ندارد و دیگری سفیده .

بعد مشغول نرمش روزانه شان میشدند.

بعد از آن هم گوشه ی پذیرایی می ایستادند به اقامه ی نماز جعفر .

 آن روزها دوست داشتم یکبار هم که شده با آقاجون بروم دعا .

بالاخره هم یکبار دست داد ! 

زیر  سایه ی یک درخت سیب گلاب نشستیم و ندبه خواندیم .

من تکیه زدم به درخت .

درخت بزرگی بود .آنقدر بزرگ که سرم توی یکی از حفره های تنه اش جا گرفت .

اولین باری بود که به گوشم  خورد ..

صالح بعد صالح و صادق بعد صادق ...

انا و علی من شجره واحده و سائر الناس من شجر شتا .

این چند روز  صبح که عموجون می رفتند سر چشمه

یادم افتاد که آقاجون این جمعه ها دعا نمی روند .

چند سال است که نمی توانند بروند ..

اما نماز جعفر هنوز برقرار است . با میز و صندلی کنار هال ..

و اولین جمعه ی محرم در منزل شان ندبه و عاشوراست .

این چند روز که عموجون قبل از ساعت 5 صبح می رفتند برای زیارت عاشورا

صوت قرآن بابا توی گوشم می پیچید..

اول صبح هفته هایی که جمعه اش را به جای خواندن نماز جعفر با هم نقاشی کشیده بودیم.

این چند روز به فکر رزق و روزی سفره ای بودم که کام روحم را با آن برداشته بودند .


حکما اتفاقات یکشنبه دلیلی داشت ..

با این همه خاطره که برایم حاضر شد .





29 آبان 1391

 " و ما ادریک ما دیروز ! ... "


 لا یوم کیومک یا اباعبدلله .

27 آبان 1391


جهت مثبت و منفی این فلش ها را که دنبال می کنم

می بینم تردید خفه کننده ی این روزهایم پر بیراه نیست .

نقطه ایست برای نگران شدن .. برای تامل .

27 آبان 1391

و هذا حالی لایخفی علیک منک



الهی اغننی بتدبیرک عن تدبیری

و باختیارک عن اختیاری

و اوقفنی علی مراکز اضطراری 

...

بک انتصر

فانتصرنی

و علیک اتوکل

فلاتکلنی .

26 آبان 1391

بالله که شهر بی تو مرا حبس می شود ...



آسمان امروز گواه دل من بود .

با آمدنت تابید و با رفتنت بارید .

نگران نباش عزیزم ..

حالا هم رو به راهم .

رو به راهی که  تو از آن رفتی .


پ ن : 


بابای خوبی بود !

او که عصر روز دهم رفت و دیگر برنگشت .


لا یوم کیومک یا اباعبدلله