میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

سوانح العشاق (1)

الحمدلله حال عطیه بهتر است .غذا می خورد و به آرامی صحبت می کند .

خداوند برای همسر , خانواده  و  همه ی دوستان حفظش کند .

ایام ولادت حضرت ثامن الحجج بود که بهبود روز افزون در حالش نمودار شد.

روز ولادت  بود که خواهرم گفت غذا نوش جان کرده است و من مسرور بودم از این خبر .

عصر همان روز همسرم با شاخه ی گل مریمی از راه رسید .. سالروز نخستین دیدارمان بود .

و من هیچ در خاطرم نبود که روز ولادت حضرت اولین بار بود که رو به روی هم سخن گفتیم .

به طرفه العینی این یک سال را از نظر گذراندم .

حقیقت این است که نه تنها سال قبل که از شهریور 88 تا کنون که 4 سال می شود , دقیق ترین برنامه ریزی ها و عمیق ترین طرح هایم همگی نابود شده اند و به واقع دست به انجام کاری نبرده ام  جز اینکه دست آخر  باطل و بیهوده گشته و از بین  رفته است و این همه در حالی نبوده است که دل, قدر وقت را نشناخته باشد و کاری از پیش نبرده باشد و هر چند رنج و تعب بسیار بردم اما خجالتی از حاصل اوقات نبرده ام  و البته با تذکر همسرم ,کمی هم تلاش نمودم که صبر پیشه کنم شاید که میدان ابتلائی باشد و آزمونی. و کس عیار زر خالص نشناسد چو محک ... و در نهایت اگر بتوان گفت که "عرفت الله بفسخ العزائم" ,خود درس بزرگی باشد.

قصه ی بنیان نهادن این زوجیت مبارک, در ازدحام تصمیم های مهم و سرنوشت ساز دیگر که طرح و برنامه و اقدام برای هیچ کدام ره به مقصود نبرد و جملگی تلاش و کوشش من همه چون غباری به هوا برخاست و از نظر ناپدید شد , تنها نقطه ی روشنایی این چهار سال می نماید .

اگرچه با به گل نشستن جملگی بذرهای افشانده بر این خاک نیز  عطر این  " مهرگیاه " یگانه و حیات بخش می بود .

فی الجمله 


رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ


.





پ ن : کردگار ما به فکر کار ماست

        فکر ما در کار ما آزار ماست ...           


3 شهریور 1392

چند ساعت گذشته را در نگرانی حال عطیه گذرانده ام .

هیچ کاری حتی احوال پرسی از دستم بر نمیاید .

فقط با بار سنگین گناهانم برای قوت قلب مادرش و سلامتی و شفای نزدیک خودش و همسرش دعا کرده ام .

دعا کرده ام اما نه از هر کران ...

باشد کزین میانه یکی کارگر شود .

3 شهریور 1392

بچه ها یادتونه اون شب که حرم حضرت معصومه سلام الله بودیم .

یادتونه دو تای از دوستای من " عطیه و عاطفه  " که اومدن دیدن شما .

یادتونه عطیه در مورد اردوهای جهادی کار کرده بود .

دیروز صبح همراه همسر محترمشون  و پدر و مادر ایشون عازم سفر بودن که تصادف کردن .

پدر و مادر همسرشون به رحمت خدا رفتن .

عطیه و  همسرشون الآن در ICU بستری هستن و عطیه هنوز به هوش نیومده .

لطفا براشون دعا کنید .

لطفا ...




1 شهریور 1392



بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم .

گذشتم ؟ !

نگذشتم ؟!



همه تن چشم شدم .

خیره .. به دنبال تو

گشتم ؟ ! نگشتم ؟!

.

.

.

 پ ن :‌

شوق دیدار تو ... ؟؟؟؟