میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

قدر تو مظلوم تر از قبر توست ...


 

 رسول الله از میان امت خود رفت و کتاب خدا و عترتش را ثقل امت قرار داد  

حال تو شیخ الائمه ای .. 

آقای ۶۵ ساله مان .   

چه نیک امانت داری بودند امت ! 

سر و پا برهنه .. 

از خانه ات ربودند .. 

خانه را به آتش کشیدند.. 

سواره بودند .. 

وتو را پیاده و دست بسته با خود بردند ..  

و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون .. 

 

از امام صادق (علیه ‏السلام) نقل شده که فرمود:  

«إذا صلیت صلاة فریضةٍ فصلّها لوقتها صلاة مودّعٍ یخاف أن لا یعود إلیها أبداً… »  

وقتی نماز می‏خوانید، مانند کسی نماز بخوانید که می‏ خواهد نماز را وداع کند؛  

ممکن است اجل مهلت ندهد به نماز بعدی برسی! 

 (حکمت عبادات . آیت الله جوادی آملی . صفحه ۹۹ )  

 

 کلماتتان بیش از مزارتان.. 

غریب است و مظلوم  

 

چه که این ها در میان شیعیانتان مظلوم اند..  

 

۲ مهر 1390

 

بعضی ها خودشان ,خودشان را می سازند . 

بعضی ها را پدر و مادرشان می سازند . 

بعضی ها را زندگی می سازد ؛ روزگار . 

بعضی ها را تو میسازی .. 

برای خودت میسازی .  

 

و اصطنعتک لنفسی ... 

 

 پ ن : 

سحر می پرسید خاصیت آدما چیه ؟ 

هاج و واج نگاش می کردم .  

- خاصیت یعنی چی ؟

- خاصیت دیگه .مثل خاصیتِ سیب ,  

که برای دندون و لثه خوبه .. 

  

- خاصیت آدما اینه که  می تونن خدا رو بشناسن . 

قبول کرد .. 

راضی شد . 

سکوتی با طعم غلیظ آرامش .. 

 حالا اگه بخوام برای این عزیز کلاس اولی ام چیزی بنویسم , میشه : 

  از خدا بخواه که تو را برای خودش بخواهد و بسازد.

 

 

پ ن : عقل آهن _ پاره ِ مارا ببین ! 

۱مهر ۱۳۹۰

 مگرم  پرتوی حسن تو بپیراید روی...   

 

 
 

    

 پرده اول :

  دستم را خالی خالی , دراز کرده ام  پیش رویت . 

  بعد تو کمک می خواهی  از من ؟! 

  اعینونی بورع واجتهاد و عفت و سداد .. 

  مرا یاری کنید با پارسایی و تلاش در پاکدامنی و درست کاری  

   

 

پرده  دوم :

   انصاف نیست .. 

  تمام نقشه قالی را اسلیمی و ترنج می کشند .. 

  همه را همت و باکری و چمران... رج زده اند  

  من از دست خط کدام معلمه ,سرمشق بگیرم  ؟ 

  این روزها پوسترها می نویسند   

  ریحانه لیس بقهرمانه ..   

  و نمی دانند لالایی های دیروزمان  

  رنگ آژِیر خطر داشت.. 

  

 پرده سوم :

 و فاطمه .. 

 فاطمه است !

 من از او چادرش را دارم ,فقط.

 غریب که می شوم  ...

 جاذبه حلقه زنان بنی هاشم را  

_که میانشان خطبه می خواندی  _

احساس می کنم..  

اینجا.. 

 نگاه دیوارها عجیب روسی  است .. 

و باید زیر سایه شان راه رفت .. 

 

و من سرکشی می کنم از این سایه  

هر چقدر که آفتاب داغ باشد !

 

 

 

 

 

 

۳۱شهریور ۱۳۹۰

جشن هسته ای بود .

 سال دوم .. یا شاید.. سوم.

او جشن گرفته بود و می خندید.

من ..هسته ها را توی مشت هایم گرفته بودم و می خندیدم.

تو را نمی دانم عزیزم ..

 حتما لبخند برلبهایت جاری بود  !

-          آخر جشن هسته ای را تو برگزار می کردی . -

میخندیدم ..

 اگر چه هسته تمام زردآلوها را شکسته بودم .. و همه تلخ بودند .

می دانی عزیزم ؟!

زردآلو ها ترش باشند یا شیرین

هسته هایشان همیشه تلخ است ..

انگار که وقتی از دریا دور می شوی .

ازآبی دریا که دور می شوی ,در سبزی جنگل دویده باشی یا خشکی کویر ,

تمام طعم ها تلخ می شود ..

تمام قدم ها رنج ..

و تمام خنده ها گس .

باران می بارید عزیزم ,

بر سر تمام روزهایی که دستمالم را زیر درخت زردآلو گم می کردم .

تو عزیزم,

تمام دستمال هایی را که گم میکردم ..

 از زمین  برمی داشتی .

قربان دستهایت عزیزم ..

جشن هسته ای بود .

من می خندیدم .

تو نیز ..

او هم می خندید.

شما که جشن بگیری عزیزم , هم ما میخندیدم, هم ایشان

اما

 هسته های زردآلو همیشه تلخند ..

 عقلم می گوید :

" کاش ..عزیزم, درخت زردآلو نمی کاشتی ! "

دلم میگوید :

" قربان دستهایت عزیزم .."

۲۵ شهریور ۱۳۹۰

میان شعر های خواب و بیداری ام 

 شن ریزه های فکه می درخشند