زنده شود
هر که پیش دوست بمیرد ...
" این روزها چه روزهای با عظمتی بود ؛
موسی به طور می رفت ..
فاطمه به خانه ِ علی ..
ابراهیم با اسماعیل به مذبح ..
محمد با علی به غدیر ..
و حسین با تمام هستی اش به کربلا .. "
من ایستاده ام نگران ...
مبهوت کسانی که همه به قربانگاه می روند
پ ن :حتی خیال نای اسماعیل خود را ..
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم ... !
ما را که تو منظوری
خاطر نرود جایی...
می گویی :
ولایت مطلقه
در بوق هایشان می خوانند :
استبداد یک تنه
اشک هایم جاریست..
گویی می شنوم صدای مردی تنها را
که فریاد می کرد :
انا ابن مکه و منا
و لشگری از شمشیرها
که هلهله می کند :
بغضًا لابیک
پ ن :
سلام ای وارث خون شهیدان
حسین سرزمین بایزیدان...
از من به من نزدیک تر تو
مارا دلیست بی خبر از رد و از قبول * ..
دلم هوای گرگ و میش همان صبحی را می کند که آهو هم مست چشمان تو می شد
شهر آهوان گمشده ..
دلم می دود همان جایی که اختیارش بدست یار است .
آآآآآآی
قربان اختیارداریت بروم .
تو سکوت چشمان آهو ها را می خوانی
و
من تیر صیاد را عاشقم
اگر ضمانت چشمهای تو کنارش باشد .
* این مصرع را روی مزار شهیدی دیدم.
مردی که آیت الله بهاالدینی به حضور حضرتش معرفی کرده بود.
recommandation های مارا ببین !
پ ن : رفتم خوابگاه فیض کاشانی
ساخته شده برای کاشانی های مقیم مرکز
در تصرف دانشگاه تهران
احساس کسانی را داشتم که سالها در دل استکبار فریاد مرگ بر ضد ولایت فقیه می دهند
بعد یکبار که پس از سالها می آیند سری به مام میهن بزنند ..
همه سیم های جگرشان از دیدن اوضاع پایتخت اتصال کوتاه می شود!
به قول یکی از رفقای سال های دور
من اهل جایی هستم که در آن رشد کرده ام .
با این حساب ..
شرمنده ام سهراب جان
قوم و خویشی مان به کنار ..
اما .. اهل کاشان نیستم من.
روزگارم آنجا بد است . خوب نیست .
پ ن : مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای
آن بهاری که بدنبال خزانی دارد