میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

" حامد عسگری شعر زیبای بم را خواند .. سوز و دردی درست داشت .. "مثل وقتی که دل ِ چلچله ای می شکند .. مرد هم زیر غم زلزله ای می شکند... خوب داند که به این سینه چه ها میگذرد .. هرکه از کوچه ی معشوقه ی ما می گذرد. " حامد اهل بم بود و کاملا به شعر مسلط. نیمه شب از خانه آمده بود بیرون که جواب تلفن یکی از دوستان_ که اتفاقا آنجا نشسته بود_ را بدهد که زلزله می آید و تمام خانواده ش را می برد. یک تیر آهن ِ عریض و طویل هم تخت ش را در نبود ِ او نابود می کند. آن دوست می خواست خبر عروسی ش را به او بدهد. مرز بین خوشی ها و ناخوشی ها تا این حد کمرنگ بود .. از آن یکی که عروسی ش یکی دیگر را نجات داده بود و خودش را انگار اسیر، می پرسم  حالا همسرتان کجاست. چیزی نمی گوید. می فهمم طلاق گرفته اند. شش سال و نیم زندگی کرده اند و یک صبح برخواسته اند و طلاق ... می گفت نتوانستم خوب از پس ِ زندگی برآیم. او همه چیزم بود. که حالا نیست .. "راستش عقد ما را ده سال پیش آقا خواند". می پرم وسط ِ حرفش که چرا کسی باید مزاحم ِ رهبری شود برای امور شخصی ش .. بعد می گوید به خاطر این فایل صوتی. موبایل ش را در می آورد، و صحبت های آقا سر عقد را پخش میکند. آقا می گفت که چهل سال ِ پیش، عقدشان را پدربزرگ ایشون خوانده اند و حالا احساس وظیفه می کنند که  برای نوه ی او، عقد بخوانند ... وظیفه ... لغتی بود که این روزها هرچه بیشتر می شنوم کمتر در کسی می بینم .

... "

حبذا



پ ن :


تکانم می دهد .. مثل شهری که ب روی گسل زلزله هاست .

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:19 ق.ظ

سلام دوست خوب من
حالت چطوره.
این چند وقت میخوام زنگ بزنم حالت رو بپرسم، باز با خودم میگم نمیدونم ماه رمضونی برنامت چجوریه
خودم که تقریبا روز و شبم جابجا شده
گفتم بیام اینجا یه احوالی ازت برپسم

این روزا موقع دعا منو یادت نره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد