میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

۴ شهریور 1391

امروز رفته بودم دانشگاه قم برای دریافت نمره های یک ترم مهمانی ام؛ پاییز و زمستان ۸۹ ..  

اونقدر خاطرات بد داشتم از این دانشگاه که اگر فاطمه همراهم نبود از رفتن صرف نظر می کردم . 

خاطرات  دیدن آدم هایی که وارد قم شده بودند و راه ترقی را در هر چه بیشتر آب کشیدن جانماز یافته بودند و چقدر این رفتار را دقیق انجام می دادند . و چقدر حیف بود جایگاهی مثل دانشگاه برای آنها . یادم هست همان روزها یک روز صبح وارد دانشگاه شدم ..  آغازین روزهای ماه محرم بود .. صدای آرام دعای عهد در راهرو های قسمت خواهران دانشگاه پیچیده بود .. آقایان اساتید که سر کلاس امدند همگی مشکی پوشیده بودند . خلاصه من داشتم کیفور می شدم از این همه احترام به محرم.. و چه می دانستم که بعضی از همین ها ... 

 

آن روزهای سخت که گذشت از کسی شنیدم که در مورد جمهوری اسلامی گفت : 

 " این سیستم کلا اشکال دارد .. یعنی اشکال به کل آن وارد است و قابل حل نیست."   

در پاسخ تجربیاتم را در این دانشگاه تعریف کردم که همگی آنها بازمیگشت به وجود یک فرد ..  

 که از قضا هیئت علمی بودند در این دانشگاه و گرایش نجوم خوانده بودند در همین رشته ی ما .. و زمانی فرا رسید که ایشان نماینده ی تام الاختیار رییس دانشگاه در برگزاری آزمون کارشناسی ارشد 88  شدند و آن وقت روز اول در حوزه ی امتحانی مذکور -که تنها حوزه بود- آب قطع شد و روز بعددر طول آزمون 110 دقیقه برق و  خبر ,تنها در حد قطعی چند دقیقه ای برق به سازمان سنجش رسید !

سالی گذشت از این پیشامد و ایشان مدیر تحصیلات تکمیلی شدند و در خواست مهمانی یک دانشجوی ارشد را تا 4 ماه به تعویق انداختند.. از قضا این دانشجو هم رشته ی ایشان بود و داشت با چهار واحد الکتروداینامیک به همراه کوانتوم مکانیک و سایر مخلفات سر و کله می زد و ناگزیر شد همزمان در دو دانشگاه سر کلاس برود و امتحان میان ترم بدهد ..  

سال بعد هم حضرت ایشان نماینده سازمان سنجش برای برگزاری کنکور سراسری در استان شدند و از قضا دومین دفترچه ی اختصاصی یک گروه از داوطلبان را تحویل آنها ندادند و بعد هم معلوم نشد که این دفترچه های لاک و مهر شده کجا جامانده بود و  آیا گم شده بود و در نهایت کی و کجا معدوم گشت ؟! 

و آنقدر این پیشامد مهم بود که در سطح کشوری کسی را از پست سازمانی اش در سازمان سنجش بیاورد پایین و همان دکتر توکلی خودمان را که اصلا قیافه شان آدم را یاد کنکور می اندازد و زمان بابا های ما هم کنکور برگزار می کرده اند .. برگردانند به همان مسئولیت ..که آقا زود است شما بازنشسته شوید !  اما این آدم قصه ی ما باز هم سر جایش بماند و باز هم در این استان ما خدمت بکند.. لابد  ما دمت حیا * ... ؟؟! 

طرف مقابلم خوب گوش می داد . شاید منتظر بود که من هم نظرشان را با این حکایت تایید کنم. نمی دانم ؟! 

باری به هر حال قصه ها و غصه ها که تمام شد گفتم : "می دونی عزیزم ..به نظر من غلط کرده هر کی میگه این سیستم اشکال داره .. اینجا توی این کشور عزیز ما.. اصلا سیستم وجود نداره .. یک عده آدم هستیم دور هم که کمتر نظم می پذیریم . بعضی ها تا پای جان ایستاده اند و در خوشی و ناخوشی شان برای این مملکت کار می کنند تا سرپا بماند  در هجمه ی این گرگ های اطرافش .. و این جور کارکردن به قیمت جانشان  هم تمام می شود گاهی . بعضی هایمان هم اشکال ناتوانی خودمان را پای سیستم می گذاریم .. با اینکه می دانیم کم کاری و ضعف مدیریتی و شخصیتی مان به اسم سیستم تمام میشود .. میمانیم. گل میکاریم پی آ پی  "  .  

 

 این را گفتم و در همان فضای ساکت دلم کباب شد بس که یاد کردم فرمایش حضرت آقا را که 

 "خدمت به قم خدمت به آبروی انقلاب اسلامی است "  . 

 

 القصه ... یک ترم بود که چند سال طول کشید .. که " جوان به حادثه ای پیر می شود گاهی  .. " 

 

 

* تا زمانی که زنده ام. 

نظرات 4 + ارسال نظر
حسینی یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 ق.ظ

مباحثه کتب شهید مطهری، از آن لحظاتی است که احساس میکنم خرج عمر ارزنده است برایش... از آن لحظه ها که دل شاد میشود و رضایتمندی جاری میشود در همه دل...

امروز صبح با کتاب «ولاها و ولایت ها» باز قسمت شد...
رابطه اسلامی و رابطه انسانی دو نامی بود که طبق تحلیلمان برای روابط انسان ها گذاشتم... از تصور اینکه همه رابطه هامان، صد در صدش، نه مثل این روزها ده درصد و آن هم وقت «پست نوشتن» و «حرف زدن» و مراسم مذهبی رفتن و ... اسلامی باشد، باز آن لذت فراگیر به سراغمان آمد...

تصور پیکر بودن مسلمانان بعد از بحث هامان در مورد لزوم پیکر شدن، ارتباط دوستی نداشتن وقتی ناچاری در خوابگاهی در آمریکا میان کفار باشی... یاد شهدایی چون بابایی و چمران کردن...

این طور وقت ها چقدر دلمان برای این پیکر تنگ میشود...

وقتی اینجا، با همه تلخی هایش، با همه گناه ها و نامردی دیدن ها، تنها جایی است که میشود این لحظه های ناب، این خیال ها و آمال ها را داشت... چه باک از تحمل ... حتی چه باک از غفلت...

خدایا، کمکمان کن!

میعاد پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:14 ب.ظ

منظورتون از چه باک از غفلت "تغافل" است ؟

حسینی شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 ب.ظ

این معنایی که شما میگید خیلی بهتره...
منظورم از چه باک، چه باک اسلامی نبود :) یعنی واقعاً غفات همه جا بد است و باید از آن برحذر بود. منظورم شاید بیشتر این بود که حالا که جنس آدم اهل غفلت است(تا پیش از خودساختگی)، چه بهتر که در این محیط باشی و اهل غفلت های اینجایی...

میعاد یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:15 ب.ظ

راست گفتی .
وقتی می نوشتم حواسم بود که گلایه ها را واگویه کردن خوب نیست .. آخرش هم فاطمه گفت که هم زدی غصه های دلت را ! اما گفتم بذار بنویسم . بذار ثبت کنم یک جایی . تا بعد که تغییر کرد یا نکرد .. فراموش نکنم آن را .

حالا تازه از امیرخانی یاد گرفته ام یک فایل خاطرات باز کنم و هجویه بنویسم برای آدم هایی که ناراحتم می کنند. نه اینکه بچسبونمشون صفحه ی وبلاگ ! بعد از مدتی ببینم حق داشتند یا داشتم .

برای این مورد فقط نمی خواستم حسابم را با کسی صاف کنم .
می خواستم بگم این آدم ها خییییییییییییییییییلی ضرر می زنند .
و برای کم کردن روی این آدم ها باید خیلی سختی ها را به جان خرید .
حتی تصمیم گرفتم روی میقات هم بذارم این پست را .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد