میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

۳۰ تیر 1391

 صبح پنج شنبه عقربه های ساعت تازه از عدد هفت گذشته بودند که به مقصد تجریش سوار تاکسی شدم .با یک چمدان به عنوان همراه همیشگی . نسیم خنک صبحگاهی به صورتم می خورد .دخترخانم کنار دستی ام کاغذ آیت الکرسی همراهش را گذاشت روی کیفش و شروع کرد به خواندن . دلم از صبح برای کهف الشهدا بال بال می زد .  چند بار مسیر را از میدان تجریش تا کهف مرور کردم .. به ای نحو کان . جور نمی شد . اگر مساله ی زمان و گرمای شدید سر ظهر قم هم حل می شد ,چمدانم را چه می کردم . همراه همیشگی . 

دلم که برای بچه ها تنگ بود با هر چرخش چرخ های تاکسی برای شهدای گمنام کهف الشهدا  تنگ تر می شد .همان ها که هر روز از آن بالا نگاهم می کنند  و من تنها هر زمان و هر کجا که از دست چمدان هایم خسته می شوم صدایشان می کنم . شهدایی که به خاطر صبح های موانست شان برایم آشنا شده اند ..صمیمی..دوست داشتنی ..فرق دارند با دیگر شهدا . همیشه و  هر کجا همراهم می آیند و من گاهی آن ها را یاد می کنم .. هر وقت و هر کجا که چمدان ها ...

 شروع کردم برای شهدا حمد خواندن . از همان شهید 25 ساله ای که همیشه روبه رویش می نشستم تا مواخذه ام کند .. و لبخند می زد .. و شرمساری ام را می فزود.  

دنیا بدون شهدا خیلی خالی ست .. خیلی . 

دلخوش شده ام به قلب هایی که محبت شهدا در آنها موج می زند . قلب هایی که .. 

خدا خیر دهد به شما . لطف ببارد بر شما . 

هر چه را به بهترین بندگانش در این ماه مبارک می بخشد به شما عطا کند .. 

که حضور شهدای کهف را در روزهای من نقش زدید ... 

 

پ ن : میقات تازه شد .

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ندا دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ق.ظ

نه خسته آجی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد