الا بذکر الله تطمئن القلوب . ..
بعد از خیلی ..
احساس کردم یک جایی بوده است که به آن تعلق دارم .
یکجایی مهم تر از ترمز اتوبوس ها.. که همیشه برده اند و کمتر آورده اند .
یک جایی که وقتی کسی از سمت آن جا می آید ..
مثل این دو روز .. که تو بودی !
هویت روزهای غریب جوانی من لو می رود .
یکجایی که وقتی توی دلم فکر می کنم.. اهالی آنجا فکر های توی دلم را می دانند !
اگر چه نبودن های من آنقدر زیاد شده باشد که بیشتر مهمان به نظر بیایم .
یک جایی... حوالی سایه ی عبای او.
پ ن : صبح وشب اینجا حجاب می بافم . بسیار ضخیم . یکی از زیر یکی از رو . ..
تو کتاب هایت را بخوان ..خوب فاطمه بانوی اردیبهشتی !
پ ن : درد پنهان را زبان عرض مطلب کوته ست . |
با هم بودن هایتان هر چه پرنورتر،
برکت کانون مقدستان روز افزون،
همین که دعاگوی دوست داران او باشم، همین که از دور نور مهربانی دوست دارانش به هم را در سایه بزرگی و ربوبیتش ببینم یعنی هزار هزار نعمت بی منتها... یعنی دلی که پر از سرور میشود.
محبتتان هر روز پررنگ تر، خلوصتان معبودپسندتر و دلتان فقط آباد یاد او...
الهی آمین .
همین که به درگاه ربوبی اش واسطه ی نیکویی داشته باشم ..
همین که دعایتان را رزق ضعف های روحی ام حس کنم ..
همین که نتوانم از عهده ی شکر چنین رزق آسمانی بربیایم ..
به خودم که نگاه می کنم هیچ لیاقتی برای داشتن این همه نداشته ام و ندارم .
الا ما رحم ربی .
من کتاب ها را می خوانم ...
ولی کتاب هایم را نه!