خوش آن طلیعه ی شمسی که تو باشی برابرش ...
قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ .. ( آل عمران , 146)
بگو (ای پیامبر) اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد
پ ن :
بگو (ای پیامبر) اگه دوس داری با دوست من که دوست داره با تو دوست بشه دوست بشی..
کدام مادر مهربانی نرم تر از این با دل کودکش راه رفته ؟
من دوست دارم با دوست تو که دوست داره با من دوست بشه دوست بشم
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووست
سلام
دوست داریم خداوند را ...
ارادت
چند وقت پیش داشتم فکر میکردم به دوست داشتن...
خیلی چیزها بوده توی زندگیم که دوستشون داشتم،
ولی چیزهایی بودند که حکایتشون فرق میکرده، دوستی داشتم که دست خطم را باهاش اشتباه میگرفتند، شیفته عقایدش بودم در دوران نوجوانی، علاقه اش و نوع نگاهش به ادعیه من را شیفته ی یه سری دعاها کرد، ناخواسته الگوی خیلی رفتارام و دوست داشتن هام بود...
حتی همین حالا که به خیال خودم هدفمندتره دوست داشتن ها، چیزی درونم عمیق و ریشه دار میشه محبتش که رنگشون را میگیرم، اصلاً چون دوست داشتنی بوده خواستم که داشته باشمش تا اون لذت در وجودم پایدار بشه...
حالا من و این چادر و وجهه اجتماعی ایمان و بغل بغل روضه های نخوانده ....
حکایت غریبی ست حکایت دوست داشتن .
به قول حافظ
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایه ی دولت بر این کنج خراب انداختی
عرفا سر رشته را در دست معشوق می دانند و حکایت کنت کنز مخفیا را گواه می آورند ..
من البته کلا سر از مسائل مهم در نمی آورم...
دوست داشتن...
می گویند در وجود انسان عشق غریبی است به کمال و البته نفرتی عمیق از نقص...
آن کمال را در او بجوی و او را دوست بدار تا خانه دلت منزلگه او شود... تا قلبت حس کند محبتش را... محبتی که با وجود این همه حجاب درکش دشوار است...
اما ماجرای دوست داشتم های این دنیا فرق می کند...
گاه به همان سرعتی که زبانه می کشد خاموش می شود... آخر وقتی نقص ها را می بینی و می فهمی که آن کمالی که می جستی نبوده از چشمت می افتد...
کم کم از قلبت رخت بر می بندد... دیگر در صدایت شادی و در نگاهت نوری نخواهد بود...
امتحان می کنیم .. یک ... دو ..سه :))