میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

۲۴ آذر ۱۳۹۰

 خط بر جریده گل و گلزار می کشی...

 

 

دردل دشتی خشک .. 

دربیابانی گرم.. 

زیرتیغ خورشید.. 

دورترازلب آب..

تب پرآب فراتی پیدا.. 

پیش چشمانی مات.. 

اهل بیتی جمعند.. 

مثل پروانه به گردشمعند.

آن طرف درتب نخلستان ها مردمی پنهانند...

مثل نخلستانند.. 

همگی میبنند.. 

همه  ازدور تماشگر آن بزم 

 و  

خدایا دل آن پهنه چه رازاست؟ 

مگردشت حجاز است .. 

مگرکعبه درآنجاست که آن قوم همه حلقه زنان 

 محوجلال وجبروتش شده حیران شکوه ملکوتش 

 چه درآن حلقه مگرهست خدایا؟؟؟

این طرف دراین سو.. 

آسمانی هایند...

اخترانی ازنور

جلوه هایی پرشور...

همه آری جمعند .. 

مثل پروانه به دور شمعند.

وهمه منتظرند..

کعبه هم آمده تا روزی خود راببرد.

آسمان اینجاخاک

کهکشان اینجاگرد  

وبهشت اینجاگم.

همه اری جمعند درطواف حرم آل الله.

درسراپرده ی شاه...

محمل اینه ی ثارلله

گرچه فرمود رسیدیم ولی...

تانیاید بانو... 

نزند پرده ی محمل بالا.. 

نگذاردقدمش رابرخاک. 

.آمدن بی معناست. 

ماندن اینجا رویاست..

خیمه برپانشود.. 

خود اراباب نماندحتی... 

گردبانوتاعرش.. 

هاله ای ازنور است. 

جزمحارم همه دیده عالم کوراست.

آرزوی همه این است تبرک گیرند..

آرزوی همه این است رکابش گیرند

باخودش قاسم گفت

کاش میشدکه عنانش گیرم. 

.کاش میشدبنهد پابه سرشانه من..

پیش خود عبدالله:

کاش روزی من هم دامن پرده ی محمل گیرم..

وعلی اکبر هم

گرچه دردست عنان رادارد

گرچه ازمیرنشان رادارد

آرزو داشت که یک روز رکابش گردد.

لیک اینهاهمه میدانستند.. 

تاعموهست کسی پرده نگیرد

که قدم عمه ی سادات نهد روی زمین

تاعمو هست کسی اذن ندارد که رکابش گیرد

سربه پایین آورد

باادب گفت که رخصت دارم؟

انچنان برجگرخاک علم راکوبید

موج برخواست زدریا و زمین را لرزاند

بازهم مثل علی (علیه السلام) طوفان کرد

غیرسادات عوالم همگی کورشدند

زانویش خم شد و خاتون دوعالم به زمین پای نهاد

آه ازسینه ی زینب برخواست

بوسه ای زدبه تلاقی دوابروی علمدار خودش

وعلمدار...

پر چادر زینب بوسید

چند روزی که گذشت

شعله مهمانش شد

عاقبت شام غریبانش شد

همه جاتیره وتار.. 

دود اطراف حرم میپیچید...

خیمه ها درآتش

چادرش خاک الود

معجرش خونین بود

دلش ازغم هاپر

همه راکردسوار

و 

همه جا نامحرم

چشم ها مینگرد

ناقه اش عریان است

طرفی برسر راسی دعواست

نه علمدار 

 نه اکبر  

نه برادرآنجاست

که رکابش گیرد

بادمیسوزد وازدور وبرش میگذرد

چشم های جبرییلی  او میگرید

غیرت الله تنش میلرزد

همه جا میلرزد

علقمه 

 قربان گاه

تانبیند چشمی خواهرش را اینبار

تاحواس همه جای دگری پرت شود

تاکه بانو به سرناقه رود

سرعباس زنیزه افتاد

گرچه او رابستند

سر ارباب زنیزه افتاد

سراکبر.قاسم  

سرعبداللهش

سرطفلان خودش

نیزه داران مبهوت

سرشش ماهه زنیزه افتاد

ودراین دشت بلا  

زینبش برناقه دراسارت برود  

پ ن : سید بن طاووس در مقتل شریف لهوف  از این ماجرا  ذکری به میان نیاورده است. 

پ ن : با سر از ناموس قرآن پاسداری می کنی ... 

پ ن : بچگی هایم  

        مامان می گفتن سه ساله ی  اباعبدالله اولین درد دلی که با سر بریده گفت  

          حکایت چادر های خاکی بود ...

نظرات 6 + ارسال نظر
ندا پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ب.ظ

عالم پر است از تو غایب منم ز غفلت
تو حاضری ولیکن من آن نظر ندارم...

بابک پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ب.ظ http://g0d.blogsky.com

سوزناک بود

میعاد پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:54 ب.ظ

تَعرِفُ فی وُجوهِهِم نَضرَهَ النَعیمَ

فاطمه ی آبجی جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ب.ظ

دیوانه کنى.............................................................

دکتر یونس یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ http://drjonah.persianblog.ir

حالا کو تا آل الله برگردن کربلا...مونده تا اربعین...
من امربه معروف شدم.بابت اون مثال عذر خواهی میکنم و از متن حذفش کردم.دیگه نباید با عصبانیت و با عجله چیزی بنویسم.

میعاد یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:51 ب.ظ

اللهم وفقنا بما تحب و ترضی ..
الحمدلله رب العالمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد