خدا می داند که از شرمندگی انگشتانم روی کلید ها نمی آمدند ..
من خودم را هم به گل روی شما می شناسم
روی نگردانید که خودم را هم نخواهم شناخت
خدا می داند آقا جان شرمنده ام
ما را به شما نسبت می دهند
خودمان هم ..
خودم هم خودم را به شما نسبت می دهم !
اگرچه که شبیه تان نیستم
و شما آبروداری می کنید ..
اما ما من هر ۵ شنبه اشکتان را جاری کرده ام
آبرویم را نمی برید !
خدا می داند آقا با این کردار ..
باید دعا کنم برای نیامدنتان !
که اگر بیایید رسوا می شوم .
.
خدا می داند آقا شرمنده ام
با چه رویی بگویم بیایید ؟!
آمده ام خواهش کنم ما را برای خودتان بخواهید !
من را هم کنار آن ها که پاک و ناب هستند برای خودتان بخواهید ..
بسی صفات نیک که شایسته شان نبودم و زبانزد خلقت نمودی ..
من را هم به همان ها که برای خودت خالص نمودی ببخش !
توفیقی عطا کن که تو را بخواهم ..
همیشه .