... سایه شدم و صدا کردم :
کو مرز پریدن ها، دیدن ها ؟
کو اوج " نه من " ، دره ى "او"...؟
و ندا آمد : " لب بسته ، بپو "
پ ن - راضیه می گفت : تو نخوانده دکترای نابود کردن عکس داری .
هر جور حافظه ای را می پرانی ..
یاد تصویر دوریان گری افتادم
حافظه ی خودم را که پراندم
تمام عکس ها پیش چشمم نقش شد.
اما نقش های من خلاف چهره ی دوریان گری همه عین صواب بود .
و هست ...