مدتی فکرهای شلوغ و پلوغم را نوشتم .
مدتی کمتر کتاب خواندم و کمتر مجال پرواز به افق ها را پیدا کردم .
فکرهای شلوغ پلوغم را نوشتم و برای علامت های سوال راهکار جستم .
سعی کردم تکلیفم را با سیاهی لشکرها معلوم کنم و اگر در قبال شان مسئولیتی ندارم , کنار بگذارم شان .
با اینکه دلم از وحشت زندان سکندری این افکار گرفته بود , سعی کردم تا در میکده بروم. البته نه شادان و غزلخوان, بل همانطوری که دماوند را آهسته و پیوسته فتح می کنند ؛ در هر گام یک نفس تازه . مواظب بودم این یک نفس فقط برای طی کردن یک گام پیش رو است و نه هیچ کار دیگر .نه برای سخن گفتن است و نه حتی قابل انفاق .
آموختم یک حرکت آرام و گام به گام بهتر است از یکجا نشینی,و دانستم حتی در حرکات رفت و برگشتی هم منافعی هست , گاهی به اندازه ی برکت زندگی عشایر میان دو ییلاق .
آدم ها را به حال خودشان گذاشتم تا زندگی خودشان را داشته باشند و البته حدود زندگی خودم را برایشان ترسیم کردم تا اجازه بدهند من هم زندگی خودم را داشته باشم .
شاید فکر کرده باشند آدم خوبی نبوده و نیستم, با این وجود, از آنجا که مراحل تغافل و تعارف و صبر و سکوت و تذکر را گذرانده بودم ,آفتاب تند صراحت را جایگزین مه غلیظ تشکیک نمودم . به این نتیجه رسیدم اغلب اوقات , سخن گفتنی که انتظارات متقابل انسان ها از یکدیگر یا همان نظام حقوق و تکالیف را مشخص کرده باشد , بهتر از سکوت است .
و سخن گفتن , زمانی که حیطه ی روابط گسترده و متداخل می شود و افراد رو به فزونی می گذارند , برای پیشگیری از رفتار اشتباه و برداشت اشتباه , حیاتی مینماید .. چه که همگان زبانِ اشاره و بیان ِخلاصه را در نمی یابند و پاری اوقات عمرِ سایرین را مرتع کشت و کار خود پنداشته و ازین رهگذر تجربه ها می اندوزند.
کوتاه سخن این که صراحت و احترام , به مراتب بهتر است از تعارف و اجبار .
این تجارب شخصی را نوشتم تا دوباره تجربه نشوند.
سلام علیکم و رحمه الله. خوبید ان شاله؟ متن مبهمه یا من خسته ام؟!!
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته . امیدوارم در اعتکاف بنده هم از دعاهاتون بهره مند بوده باشند .
شاید متن مبهم باشه .
سلام مریم جان. خوبی ؟
خوشحالم از نتیجه ای که بهش رسیدی و عملی کردی. حتی اگه مسیرش سخت بود
دلم خیلی برات تنگ شده. کاش به زودی ببینمت.
من اینجا هم زیاد سر میزنم فقط معمولا رد پام نمیمونه.