باور کن من قسم می خورم به همان رشته ای که همان اولین صبح برفی را برایمان نقاشی کرد ..
قسم می خورم این نوشتن سزاوار است . بنویس خواهر جان ..
وقتی بنویسی من بهتر می شوم .. تو بهتر می شوی .. ما بهتر می شویم .بنویس خواهر جان
این ها حدیث نفس نیست .
به هر که می گوید این ها حدیث نفس است باید گفت برود حدیث نفس های شهدا را در موزه دفاع مقدس همدان ببیند.
به هر که می گوید این ها حدیث نفس است باید گفت .. تا بداند که شهید چمران نوشته های پر از سوز و گداز عارفانه اش را در جمع دوستانش می خواند در زمان حیاتش ...
بنویس خواهر جان ... خواهش می کنم بنویس .
عشق من پاییز آمد مثل پار
باز هم ما بازماندیم از بهار ...
هجرت بندگان خوب خدا راه نشانم می دهد .
از رویش بنویس میعاد خانم .. حداقل شبی یکبار بنویس !
" گاهی باید بنشینی جلوی عزیزت. درشت بشنوی، قرمز شوی، ولی فقط سکوت کنی.
محکم محکم جلو دهنت را بگیری و فقط گوش دهی.
تازه نه که فقط گوش دهی، طوری بشنوی که حقش را بپذیری
و برای شبهه ناکش آرام آرام دلیل بیاوری،
تا روشن شود حق با کیست.
این طور وقت ها باید توی دلت به خدا التماس کنی که خطا نکنی،
یک جا پا روی خط قرمز ها نگذاری
... انتظار تغییر در طرف مقابل را نداشته باشی،
روی او سرمایه گذاری نکنی.
همه تلاش و سرمایه را از خودت به میدان بیاوری.
...
و بعد از این معرکه اگر ذره ای منصف باشی،
چه عمیق و لطیف احساس میکنی که زندگی اصلاً همین بوده... "
پ ن : شکر خدا که خواندن این سطرها روزیم شد ..
الله ولی الذین امنوا
یخرجهم من الظلمات الی النور ...
یا عدتی عند شدتی و یا صاحبی عند غربتی
هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست !
" هر آن بخرَد که عیب خویش را نتواند دانست و در غلط است , واجب چنان کند که دوستی را از جمله ی دوستان برگزیندخردمندتر و ناصح تر و راجح تر و تفحص احوال و عادات و اخلاق خویش را بدو مفوض کند تا نیکو و زشت او بی محابا با او بازنماید .
... پس اگر مرد از قوت عزم خویش مساعدتی تمام نیابد , تنی چند بگزیند هر چه ناصح تر و فاضل تر که او را باز می نمایند عیب های وی , که چون مجاهدت با دشمنان قوی می کند که در میان دل و جان وی جای دارند, اگر از ایشان عاجز خواهد آمد , با این ناصحان مشورت کند تا روی صواب او را بنمایند
که مصطفی علیه السلام فرمود : " المومن مرآة المومن" ... "
تاریخ بیهقی
پ ن : از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد ... بر باد رفت !
اوصیکم
بتقوی الله
عباد الله
و
نظم امرکم ..
و
نظم امرکم ..
و
نظم امرکم ..
از تقوا که ندارم .. از نظم که ندارم .. از ریسمان محکمت که به آن چنگ نمی زنم .. از رشته ی محبتی که بر گردنم افکنده ای تا به هر جا که می خواهی بری و من پاره کرده ام آن را .. پیر شدم از دست خودم.. به یک جرعه جوانم کن که پیرم !!
" رشته ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار "