میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

۱۳ دی ۱۳۹۰

 

 هر چه می خواهد بگوید  

 هر که می خواهد.. 

 باور کنند یا نه ..

 من برای آنها که برایم عزیزتر از جان  هستند  

 شهادت آرزو می کنم .  

 اگر چه  تو  نیک می دانی  

 دنیا بعد از دوستانت  

  برایم به مرگ شبیه تر خواهد شد .  

 

 

پ ن :  

 آی عشق بیا بساطت را جمع کن . 

  نسل پشت نسل  

 تنها امتحان پس می دهیم ..  

 جز همان کهنه خریداران  

 مشتری  تازه ای نیست .

۱۱ دی ۱۳۹۰

 تا از خودی خود نبریدند عزیزان  

چون نی به مقامی نرسیدند عزیزان 

   

  

" این انقلاب و ملت ایران هم مثل مولاى خودشان امیرالمؤمنین، 

 مظلوم و درعین‌حال مقتدرند و به فضل پروردگار مثل امیرالمؤمنین 

 در همه صحنه‌ها پیروز هم خواهند بود. "


پروردگارا! از تو میخواهیم که با همه‌ى دشمنانِ خودمان صلح کنیم، 

 سلم و مدارا پیشه کنیم .«حاشى من عودى فیک و لک  

فأنه العدوّ الّذى لانوالیه و الحرب الّذى لانصافیه» 

مگر آن دشمنى که من به خاطر تو با او دشمنى کردم، در راه تو با او دشمنى کردم.  

این دشمنى است که ما هرگز با او دم از آشتى نخواهیم زد و دل ما با او صاف نخواهد شد.
 

صحیفه سجادیه - دعای چهل و چهارم  

 

پ ن : قسم به قطره های آخر سبوی من  

         که کام تشنه ام فدای راه تو ...

۵ دی ۱۳۹۰

 ۱...۲...۳..   

  

پیش نوشت : 

اگر بنویسم نزدیک است حالم به هم بخورد  

بس که آدم های اطرافم عشق مهاجرت شده اند   

می دانی چه حالی دارم ؟!

طرف امروز می گفت : بلا نسبت شما هر کسی که بتواند جای دیگری جز این کشور زندگی کند.. باز  هم بخواهد داخل ایران بماند احمق است . 

نگاهی  هم به من کرد و  با پوزخندی باقی حرفش را خورد .   

تو نیک می دانی که جایی در اعماق دلم قند آب می شد 

از این که با هیچ انگلوفیلی آب هم نخوردم.. 

چه رسد به قهوه و آب میوه . 

 

  پ ن  : 

 تازه رسیده بودیم کاشون . 

عمه جون همان طور که دستش را  دور گردنم حلقه کرده بود ,شیشه ماشین را پایین برد  

صورتش را کنار صورتم  آورد و با علاقه خاصی ,نسیم سرد و خشکی را که بیرون می وزید, نفس کشید و چندین بار از سویدای دل گفت : آخ وطن  ... هوای وطن 

بعد ناگهان,انگار که چیزی به خاطرش رسیده باشد پرسید : 

 وطن تو کجاست ؟خودت احساس می کنی کجا وطنت باشد؟

نشد که لبخند تلخم را بپوشانم ..  

حرف راستی نداشتم  برای گفتن. 

با  هیجان گفت : مثل سید جمال شده ای . 

اصفهانیا می گن از مایی . 

کاشونیا می گن از مایی.   

قمی ها می گن از مایی. 

 دو روز دیگه هم تهرونیا می گن . 

 گفتم نه . 

 هستن هنوز کسانی شبیه سید . 

 ولی من هنوز شبیه اون ها نیستم .   

 نسبت به جایی احساس تعلق نداشتم  و غصه می خوردم برای خودم .  

تا به تو رسیدم ..

تا دستم به عبای روی دوشت رسید.. 

  وطن من زیر سایه عبای تو بود . 

ناگفته پیدا بود که عمه هم وطنم را می دید.

۱ دی ۱۳۹۰

 ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد  

کاندرین سایه قرار دل شیدا باشد ..

  

 

و  "در این مسافرخانه فرهاد کش که  

هر شب جنازه باد کرده ی آرزویی را 

 به تشییع تخیل شیرین می برند",

من هنوز میان دو دست تو مانده ام .  

 

و " کانی نفسی واقفه بین یدیک  

و قد اظلها حسن توکلی علیک ..." 

و سایه ِ  امن و مرطوب کارگزاریت   

زیر آفتاب سوزان سال های سرنوشت  

بر سرم گسترده..

و نیک دلارامی هستی تو 

که با تمام بی وفایی و جسارتی که در "بی تویی ام " ورزیده ام  ,

به من پشت نمی کنی

و نکرده ای ..

و میان سطر هایی که یک به یک واژگان خط خورده ام را ردیف کرده ام ..

غزلی ناب  نوشته ای و می نویسی . 

"غزلی مثل تو نایاب" .     

 

یا رب  انی اسئلک توبه نصوحا ترضیها

یا رب  ..  

یا رب  .. 

یا رب .. 

قو علی خدمتک جوارحی  

واشدد علی العزیمه جوانحی  

وهب لی الجد فی خشیتک  

والدوام فی الاتصال بخدمتک 

حتی اسرح الیک فی میادین السابقین 

واسرع الیک فی البارزین  

واشتاق الی قربک فی المشتاقین

   

 

پ ن : لا حول ولاقوه الا بتغزل ...