میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

ما خط تمام نامه هامان کوفی ست ...

این جمعه هایی که خورشید وسط آسمان است و من به روز سلام می دهم جمعه هایی را برایم زنده می کند که همگی در منزل پدر بزرگ مشغول  خوردن صبحانه بودیم و آقاجون از دعا بر می گشت ... دعایی که ۴۰ سال هر صبح جمعه در هیئت بنی الزهرا خوانده بود ...

۱۸ فروردین ۱۳۹۰

 

 

 

پرواز را به خاطر بسپار , پرنده رفتنی ست ...

چوبدست به دست می گیرم و  پیراهن را به سرش می زنم در هوایت . 

باد می برد .. 

هم بوی و هم پیرهن را.

به دنبالش که می دوم  چوب را بر زمین می گذارم که پیرهن را بگیرم.. 

خودت این پرچم را در هوای خودت برافراشته دار ..

۱۷ فروردین ۱۳۹۰

تازیانه ی تند این خاطره ها تن روزهایم را کبود کرده . .

حسرت می خورم به حال مرده ای که  روزهایش و شب هایش و لحظه های گاه و بیگاهش در گور جان می گیرند ... 

امروز با چنان سرعتی راه روزگار را دویده ام  

که  اینک  .. 

بامدادان .. 

می ایستم  در برابر این گوی آتشگین   

شاید که بایستد .. 

 

ما سریع دویدیم روزهایمان را  

و سریع خوابیدیم شب هایمان را  

و سریع تن خود را به محک روزگار آزمودیم .. 

که  

کس عیار زر خالص نشناسد چو محک..  

ما آنقدر سریع رنج بردیم که بهره ای از درد هم نبردیم  

فرصت درد را در نیافتیم . 

امروز  

نا گاه رسیده ایم اول آنجا که  بگوییم  

پای ما لنگ است و مقصد بس دراز  

دست ما کوتاه و خرما بر نخیل ...   

امروز تازه دانسته ایم رطب شیرین است .  

نخل بلند است ... 

 ما اما .. 

چنان تمام روز و شبمان را نخل کاشته ایم که دستان طلبمان جراحت برداشته ...

۱۴ فروردین ۱۳۹۰

بگو ساحل تهی دست است  

مروارید باید شد ...

the day afetr tomorrow

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد  

گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید