با هر چه رود نام تو را می توان سرود ...
من از عهد آدم
تو را دوست دارم.
از آغاز عالم
تو را دوست دارم.
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم..
تو را دوست دارم.
نه خطی، نه خالی, نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم
تو را دوست دارم.
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم.
به اندازهی غم
تو را دوست دارم.
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم:
تو را دوست دارم.
جهان یک دهان شد همآواز با ما
" تو را دوست دارم."
" تو را دوست دارم."
قیصر امین پور
پ ن : در تحقیق و تفحص های بین دانشگاهی .. وقتی به سربالایی های دانشگاه شهید عزیز و بهشتی مان می رسی و نفس کم می آید , خدا یک " رودخانه " می فرستد که سر ناهار این شعر را بخواند و تمام خستگی روز را بردارد و ببرد سمت دریا !
پ ن : برو "شعر" حفظ می کن ! مگو چیست "شعر" .
کوچک باش و عاشق که عشق می آموزد آیین بزرگ کردنت را.
بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی.
" زندگی بی عشق مردگیست, انسان تا وقتی زنده است که عشقی داشته باشد .
برو برادرم!
برو خواهرم !
برو جایی که بتوانی این عشق را لمس کنی و تجربه کنی که این عشق یافتنی , داشتنی , شنیدنی و اثبات کردنی است. "
شناخت عرفانی , شهید آیت الله دکتر بهشتی
وقتی نمی توانم از بین اشعار قیصر یکی را برای نوشتن انتخاب کنم و دلم با تک تک مصرع هایش پرواز می کند ...
ناچارم فقط بگویم:
و قاف ... حرف آخر عشق است ... آن جا که نام کوچک من آغاز می شود...
به قول آقاجون گاهی یک بیت شعر کار یک صفحه مطلب و یا یک ربع ساعت سخن گفتن را می کند.
البته بنده کفش جفت می کنم پیش پای شما و آقاجون .
عالمانه اش می شود اینکه
من اون آدمه هستم که میکروفون یک سخنران جلیل القدری را روشن می کنه و میگه " یک .. دو .. سه .. امتحان می کنیم ."
همین و نه بیشتر .