کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم ...
گاه سبز شدن جوانه ای کوچک بر سرانگشتان ترک خورده ام ,به یادم می آورد که خشکیده ام !
گاه بال گشودن پرنده ای خرد به خاطرم می آورد که چه سهمگین پرواز را ز خاطر برده ام ...
گاه زلالی قطره ای حقیقت..وسعت دریایی را که به فراموشی سپرده ام بهتر می نمایاند ..
گاه لختی بندگی بنده ای .. بر حذرم می دارد که مبادا
" نسوا الله ...فانساهم انفسهم " شده باشم .
خدایا باغبانی کن جوانه های خرد مرا ..
پر بده این پرنده های کوچک غیبی را ..
ببار بر ما این قطرات حیات را.
جانا سخن از زبان ما می گویی...