میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

۲۰ بهمن 1390

 

  

ابراهیم خلیل الرحمن  پروردگارش را چنین معرفی می کرد برای قوم بت پرست :     

«الذی خلقنی فهو یهدین و الذی یطعمنی و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین»    

او که مرا آفرید .. 

راه نمود .. 

خوراک داد .. 

و نوشاند  

پس چون بیمار شدم  .. علاج نمود.

و همین درک حضور است که  باعث شده اولیای خدا به اندکی از این دنیا خشنودند و راضی و شاکر ..

 و هر چه  ایام با مشقت بیشتر بر ایشان بگذرد, سپاس  می افزایند..  

که بر خوان نعمت رب رحیم شان نشسته اند ...    

مولایم که همای  تیز پرواز افق های توحید بود فرمود : 

 بخل و ترس و آز سرشت هایی جدا جدا است که فراهم آورنده آن بد گمانی  به خداست ...   

 و شرح حال من ...

کاهل و ناداشت بدم . .کام درآورد مرا

طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا

تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان

بر صفت گل به شکر پخت و بپرورد مرا

 و من ..

گفتم ای چرخ فلک مرد جفای تو نیم

گفت زبون یافت مگر ای سره,این مرد مرا ؟!   

  افسوس ... که قصه,حکایت همان زنبور لجوجیست که در دکان قصابی سمج شده بود .. 

هر بار ساطور یاد مرگ از طعمه فربه روزگار دورم می کند .. 

باز هوس به نیش کشیدن قسمت لذیذ تر را در سر می پرورانم .. 

می ترسم  از آخر حکایت ..  

که زنبور  با ساطور روزگار دو نیمه شد .  

أمن یجیب المضطر اذا دعاه  ؟! فیکشف السوء .... 

 

بعد التحریر : 

درباره بیت آخر .. 

فکر کن پدری با کودک خردسالش برود تفریح .. 

 بعد از یک روز تمام گردش پدر و فرزندی .. 

کودک گربه ای ببیند و بترسد و بنا بگذار به جزع و فزع  و زاری و ... 

انگار نه انگار که چنین پدری حامی اش بوده.. 

پدرش را دست کم بگیرد از روی جهالت ..

۱۷ بهمن ۱۳۹۰

دلم نماز جماعت های خانه را میخواهد که در سجده آخرش بخوانی  :

یا خیر المسوولین و یا خیر المعطین!  

ارزقنی و ارزق عیالی من فضلک الواسع 

  فانک ذو الفصل العظیم

۱۶ بهمن ۱۳۹۰

الحمدلله الذی رزقنا من قبل ...  

 

صبح با خودم فکر میکردم که می شود انسان مقام را برای خدا بخواهد .. برای خدمت 

یا نمی شود ؟!  

به نظرم نمی شد .. شرک وجود داشت در این مقام خواهی .. 

برای خدمت باید توفیق خواست نه مقام. 

بعد از ظهر رفته بودم اتاق استادم ...  

روی میز کاغذی بود با چند فعل عربی .. 

دقیق که شدم  نوشته بود :

اخر ما یخرج من قلوب الصدیقین حب الجاه  ... 

 

دکتر که حساسیتم را دید .. 

توضیح داد : 

حب جاه مثل هواست که بادکنک های مختلفی را پر می کند  .. 

برای آدم های مختلف مصداق های مختلفی دارد ..

  

پ ن : رب الحقنی بالشهداء والصدیقین و الخمینی ..

۱۰ بهمن۱۳۹۰

بعضی آدم ها را می توان دوست داشت .. 

اگر چه فرسخ ها فاصله در میان باشد. 

اگر چه هیچ گیرنده و فرستنده ی صدا و سیمایی میان این جاده های خالی نرسته باشد . 

می توان لطافت ایمان بعضی آدم ها را 

 حتی ... از زیر قشر ضخیم و چرکین این روزگار حس کرد .   

می دانی ... 

من این روزگار را خیلی دوست دارم  

اگر چه که چرکین است 

و اگر چه  که خون زخم های من بر دامنش ریخته ست

این روزگار آدم هایی دارد که اگر چه بعید به نظر می رسند  

اما می توان زیر سایه سبزی ایمانشان نافله خواند. 

 در این روزگار  ..

می شود برای گناه نکردن جنگید .

می توان از آن سیر شد .. 

گاهی فکر می کنم دل کندن از روزگاری که صورت تو در آن عیان باشد  

بسیار دشوارتر است برای آنها که پشت صورت نورانی ات رو به قبله می ایستند.

این روزها سیمای تو پشت ابر است  

و سیمای دوستانت دور از دسترس چشم ... 

من از کوته دستی چشمانم پیش تو گلایه می کنم .  

اللهم انی اسئلک حبک  

و حب من یحبک ...

۹ بهمن ۱۳۹۰

 

لیسئل الصادقین عن صدقهم  ...  

  

 

می دانی.. 

 گاهی چنان احساس ضعف می کنم  

که زانوانم سست سست می شود 

بی حس و کرخت  . 

تو ایستاده ای شاخه گلی به دست .. 

من دستانم را می گیرم به زانوهایم 

تا بلکه میان این همهمه های وحشی    

بشنوم آواز گل سرخ تو را  

چشمانم پیش تر دویده اند  به سویت

اما قدم هایم رمق آمدن ندارند  

القصه ...  

حکایت همان است که شیخ فرمود: 

 دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست  

 لختی به پای رفتم و لختی به سر شدم  

 فکری ام از دست و پای ناتوانم چگونه گریزی به سمت تو بیابم

دست من را بگیر  

دست ناتوانی که بوی گیسوی پریشان تو مدهوشش کرده.

 

فما کان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه فانجیه الله من النار ان فى ذلک لایات لقوم یومنون

آیه ۲۴ سوره عنکبوت 

 

و قال انى ذاهب الى ربى سیهدین  ... 

 

پ ن : عجیب مسحور آرامش قهرمانی شده ام که رضایت از پروردگار بر وجودش احاطه کرده بود .