شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست...
شب بود و کنار پنجره ب ایستاده ودم.
امتداد دامان اشراقی قبه الخضرا به ساحلی مواج از سیاهی غلیظ. می رسید ..
هوای صورت های بارانی کنار پنجره گرا می داد :
آنجا بقیع ست .
جان بود که با اشک ها به لبم می رسید و با زمزمه ها جاری می شد که :
و قبورکم فی القبور
تقارن لب و اشک و قبر شما شیرین بود .
افسوس که به قول حافظ بنیادش بر آب بود...
یادم افتاد آیت الله جوادی آملی درشرح زیارت جامعه با لحن شکسته و حزینی می فرمود :
نه تنها قبور شما در میان سایرین غریب قرار دارد بلکه جان های شما نیز در این عالم در میان عوام الناس غریب بود و کلمات شما نیز غریب هستند.
پ ن : سهم من در غربت کلمات شما زیاد بود ...