بحر خمینی هستم ...
دلم نمی آید بحر طویل را بنویسم ...
پ ن : فکر کن حال و حوصله چک میل نداشته باشی بس که اتلاف عمر می کنند ...
فکر کن از غریبی هیچ کس نباشد که نفست را بفهمد...
بعد تازه برای خودت آزیترو و سیتریزین و ازین نقل و نبات ها تجویز کرده باشی
و البته استراحت مجبوری
بعد ..
امامه را بعد از ۹ سال توی فیس بوک پیدا کنی
بعد از ۹ سال ...
با پرچمی که برای عزای اباعبدالله علم کرده بود.
امامه را از سالی که فرزانگان را به سمت شریف پشت سر گذاشت یا شاید سال بعدش دیگر ندیدم . همان موقع که ما تازه می خواستیم f=ma بخوانیم
بعد از رفتن صدام رفته بود عراق .
مدرک شریف را قبول نکرده بودند و دوباره در دانشگاه بغدادخوانده بود !
فوقش را تمام کرده بود .
دلش گرفته بود و سنگین.
می گفت اینجا به یاس نزدیکترم تا به امید !
مردم اینجا حاضرند یک یهودی صهیونیست بالای سرشان باشد و امریکا هم تمام نفت را بمکد اما در آسایش زندگی کنند.
می گفت مردم خسته اند از خفقان صدام
و بدبین اند به بعثی های شیعه ای که این چند سال با دست امریکا همه جا نفوذ کرده اند.
خیلی حرف شنیدیم...
فکر کن بعد از ۹ سال پکی از آنهایی را پیدا کنی که ترجمان ناگفته هایت بود گفته هایشان ..
آنقدر بودن در این مجاز بود که روحی دمید در جانم.
پ ن : انگار باید میثاق را بست ؟!
پ ن :گفت قم هنوز همونجوریه ؟
گفتم بعضی آدم ها هر جا می رن غریب ان.
وطن ندارن.
هیچ کجا همون جوری نیست.
پ ن : علی جان امامه دختر خواهرم را به همسری بگیر که بر فرزندان من دلسوز و مهربان است
.
.
.
الهم انی اسئلک حبک
و حب من یحبک ..