میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

15 آذر 1393

وبلاگ "مسجد" نوشته می شود !

یکی از خبرهای خوبی بود که دانستمش !

 

یک هفته ایست به آسیب شناسی محیط های آموزشی خاص فکر می کنم ؛ مدرسه های خاص , دانشگاه  های خاص و ...

مسجد یک محیط آموزشی عام هست . مسجد خانه خداست . ورود  به آن برای عموم آزاد است . تنها شرط ورود توحید است . هر مومنی با تمام داشته و نداشته های مادی و معنوی اش می تواند وارد مسجد بشود . مسجد جایی ست که هر مادری می تواند فرزندش را روانه آنجا کند . فرزندش در مسجد چه خواهد دید یا خواهد شنید ؟ شاید هم اشتباهی ببیند و بشنود اما آنقدر این آب جاریست که مطهر است . قلیل نیست ! آدم های مسجد احتمالا بیش از دیگران به فکر مستضعفین فکری یا مادی هستند . احتمالا مسجد بیشتر هوای شاکر بودن دارد . احتمالا بدخطی های ذهنی  و دینی مان بیشتر دیده می شود . به نظرم آسیب های بودن در محیط های خاص , فقط و فقط و فقط با ارتباط تنگاتنگ  _ و نه گاه گدار _ با  عموم مومنین حل می شود که آنهم اگر در مسجد نباشد , شرط عمومیت را نخواهد داشت .


پ : چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد

      ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم !


هفت سال پیش این شعر را شرح کردم برای دوستی , امروز از آن شرح هیچ در خاطرم نیست !

11آذر 1393


کلمه ها می گریزند .. تو بی تفاوت به آدم ها جایی روبروی آینده ی من نشسته ای و قرآن می خوانی . من نگاه می کنم و قند توی دلم آب می شود که تو را می بینم . دست های خیسم را خشک می کنم و روبه رویت می نشینم . برگه ی فال دخترک را باز می کنم ؛ چون نماند دولت شب های وصل, بگذرد ...

کلمه ها دوباره می گریزند . دوست دارم بدانی که چطور تو را شناخته ام . دوست دارم که بدانی و بدانم که کس عیار زر خالص نشناسد چو محک .. اما باز هم تو می گریزی از هر قضاوت خوب من . ساده ای و من این سادگی را خوب شناخته ام .شناخته ام که گاهی سکوت می کنم .. گاهی نمی پرسم .ساده ای و بی غرور . آنقدر ساده هستی که از سادگیت آزار می بینی .. اما نمی آزاری . گاهی فکر می کنم من کجایم درین بحر تفکر تو کجایی ؟ و به هیچ نتیجه ای نمی رسم ...تو  همچون پیامبری هستی که کبر ندارد و قضاوت نمی کند .. اما با عصای اعجاز محبتش تیره مارهای غرور را می بلعد . نگاه می کنم ... محبت مثل چشمه ای که از اعماق کوه ها می جوشد , مسیر خودش را تا دشت پیدا خواهد کرد . محبت گلی نیست که بر تخته سنگ ها روییده باشد و جلوه بفروشد . محبت  چون جویباری متواضع می رود که لب های خاک را سیراب کند نه اینکه یک امتیاز مثبت بگیرد و سر جایش بایستد به جلوه گری ! محبت راه خودش را پیدا می کند .

کلمه ها می گریزند .. مجلس یک درصد از مالیات بر ارزش افزوده را به بهداشت و درمان اختصاص داده است و دست وزیر باز شده برای خدمت . یپشنهادی که دولت قبل ان را رد کرده بود. دعوایی که وزیر بهداشت دولت اصلاحات  برای گرفتن بودجه در دولت داشت , حالا که خودش در مجلس هست , حل شده . تاکید می کنم که یک مجلس اصولگرا با یک دولت اصلاح طلب برای کشور مفیدتر از سه صورت دیگر است . مجلس نظارت می کند و دولت اجرا , و نه بر عکس!                   

 روزهای عجیبی شده ! دعوایی ست بر سر ربودن گوی سبقت در قضاوت ایمان آدمیان !! دورتر که بایستی و نگاه کنی , مومنان اشداء علیهم شده اند گویی که ایمان یکی ست ! و راه تنگ ! و یکدیگر را  متهم می کنند به رحماء علی الکفار !

والسابقون السابقون ! در صبر .. در حلم .. در ظن نیکو به برادران دینی .. در امید به خدا .. در اتحاد و خیرخواهی ! جایش را به درد غریب "خود مطرح کنی" داده است .


کلمات می گریزند ... درختان برگریخته ی پاییزی را نگاه میکنم . ایمان عجیبی دارند .. و کسی چه میداند که این درختان پادشهانند, همگی در یک ملک, شانه به شانه هم استوار ایستاده ! کسی چه می داند که پادشهان شکوهمند پاییز, برای رسیدن به این همه بی چیزی تا کجاها دویده اند !

به دست هایم نگاه میکنم که خالی ست  .. از صبر .. از حلم ..


کلمات می گریزند ..تصویر یکی از شهدای مدافع حرم  را نگاه می کنم .. در اولین سالگرد شهادتشان در کوچه نصب شده است . ناراحتم که عده ای به قضاوت آدم های سی سال پیش نشسته اند, کباده ی "فدایت شوم یا حسین" می کشند و تو گویی نمی دانند که شهادت را هم به بها دهند نه بهانه ! زمانه ی غریبی ست  زمانه ای که سخن ها یکی ست و عمل ها دو تا !

خسته ام ..

جایی روبروی گذشته ام ,تو آرام سخن می گویی ! من نگاه می کنم و هیچ چراغ هدایتی جز همین سادگی و صداقت نمی بینم ! آدم هایی که جز خدا کسی را ندارند ساده می شوند و صادق .. و چه دشوار ست دیدن سادگی شان در شلوغی این زمانه !  به تلخی اعتراف می کنم که آن را ندیده ام و حال ...

پروردگارا

حکم آنچه تو فرمایی ! گردن نهادیم الحکم لله !




ای که گفتی برو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم درین بحر تفکر تو کجایی ...


_ کلمات دشوار متن :

خوبان زمانه : "در سختى چنان به سر مى‏برند ، که گویى به آسایش اندرند " ؛ راضیه" مرضیه


برو : مجاهدت درونی 




یک لحظاتی هست که آدم باید بایستد

ببیند به آنچه می دانسته , بلد بوده , درست عمل کرده

یا این که فقط

می دانسته

بلد بوده .

خوانده بوده .

شنیده بوده .



18 آبان 1393

امروز از عجایب غرایب بود که گذشت .روزی بود که غزلیات استاد سخن را می خواندم و بر وجودم نمی نشست . تمام صفحاتی را که از شدت علاقه گوشه هایشان تا خورده بود ، همان بیت ها که گاهی  لحظات یک روز پرکارم را از خویش می آکند ، همگی را نگاه می کردم و همچون پریانی ماورایی با من غریبی می کردند ! 

صعب روزی بود امروز که گذشت .

سفره ام را کنار خان شیخ اجل گشوده بودم  و از مهربانی خدایم همین بس که سفره  ی گشوده را تهی نپسندید و لقمه ای درک  در آن روزیم نهاد .

تلویزیون را ورق می زدم که استادی  فرمود " هر چیزی با مخالفش شناخته می شود .عقل همان است که جهل نیست و جهل همان است که در آن عقل یافت نمی شود، و عقل هم مراتب دارد و اگر چه در هر گام علم به حساب می آید ،مرحله به مرحله تکامل پیدا می کند . با همین قیاس ، عشق آن چیزی ست که نفس نیست و از نفس پرستی برنخاسته .هر آنچه که از نفس برنخاسته در هر مرحله ای که باشد عشق است ، و با طی مراتب کامل تر می شود.

به همان مصرع سعدی رسیدند که :

هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است

عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است  *


پ ن :  همان غزلی که بر وجودم نمی نشست .


26 رمضان المبارک 1435

 " خدایا میهمانی ات نخوردن و نیاشامیدن و نخوابیدن بود

و دوست داشتنت بلا و ابتلا .

نه ضیافت ما شبیه ضیافت توست و نه دوست داشتن های ما.

به ما بفهمان که تو خدایی و ما بندگان توایم . " *



  * : از خودم نیست .