میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد


19 تیر 1397


یا من لا تشتبه الاصوات


این سطرها که دیگر نوشته نمی شوند .

این صفحات خالی از فراز و نشیب .

این روزها که تمامی, خالی از خورشید سپری شد .

این حدیث نفس نوشتن ها ... به قول او " دل درد" ها

این جدل های بی مغز و آدم های غریب و اتهام های تلخ

همگی به طوفانی بدل شده اند که ساقه ترد گیاهی نوخاسته را , آرام به همراه خود به این سو و آن سو می برد , اما نمیتواند همچون درختان چندین ساله ی ریشه دوانده در خاک , او را از خاک برکند .

من این صفحه ها و سطرها و روزها و خورشید و طوفان ها و آدم ها را سپاس می گزارم که خود دیگرم را به من نمایاندند , هر چند که طوفان سخت است و عزم بر ایستادگی دشوارتر ...


22 اردیبهشت 1396

مناظره تمام شد .

رفتم آشپزخانه تا جمع و جور کنم و افطار را آماده کنم . همه جا مرتب بود .علی بی آن که من بدانم ظرف های مانده را شسته بود و حالا مشغول اعمال غروب جمعه بود . چای دم کردم . دست و دلم به کاری نمیرفت . قرآنم را برداشتم و به دست علی دادم تا برایم بخواند .

پرسید از کجا بخوانم . برای من، فرقی نداشت کدام سوره و کدام آیه .تشنه ی شنیدن قرآن بودم . میخواستم بشنوم سخن خدا را ، نه این  که بخوانم . به قول آقاجون " تاثیری در شنیدن هست که در خواندن و دانستن نیست . من همین اثر را میجستم . آقاجون هیچ موقع بدون منبع و مرجع سخن نمی گفت . در ذهنم دنبال منبع آن گشتم . چیزی یادم نمی آمد  بجز  این سخن امام به فرزندشان که " احی قلبک بالموعظه "  . و این که موعظه اغلب شنیدنی ست . حالا نیاز به موعظه داشتم دقیقا.

علی شروع کرد به خواندن :


قُلْ لِعِبادی یَقُولُوا الَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلإِنْسانِ عَدُوًّا مُبیناً.  

رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکیلاً




پ ن 1: یا عبادی ... یعنی خطاب به کافران و منافقان نیست . ای کسانی که بندگی من را پذیرفته اید .

پ ن 2: مسلمانان در نحوه‏ ى برخورد با کفّار و نیشخندهاى آنان و نحوه مقابله به مثل، سؤالاتى داشتند که آیه با «قل» پاسخ داده است، چرا که گاهى بدگویى به بت‏هاى کفّار، آنان را گستاخ میکرد که آنان نیز به خداوند ناسزا گویند.

20 بهمن 1394

مدتی پس از اربعین و کربلا  , علی پرسید چرا نمی نویسی ؟

گفتم که می خواهم باقی بماند برای خودم . 

حرم نبود که سعی و احرامش را بنویسم . وطن بود .

جمله اعضا چشم باید بود و گوش .

نیت کرده ام به سکوت .


اما .. افسوس که وقتی با شهدا رو به رو می شوم  دیگر نمی شود .

عنان از کفم می رود .یک دفعه می روم وبلاگ مردم می نویسم.

و به سرعت فاصله  ها می ایند و من در غبار های سرد نجف تنها میشوم .

بعد .. دوباره  آرام آرام خودم را برمیگردانم کنار شهید کربلا .

خودم را تذکر می دهم به سکوت و نگاه  و دعا و دانستن ناچیزی دنیا حین  ممارست .



و تا هنوز شیعیان دو گروهند ...

ما در محاصره ایم و خدا هست

فقط دعا و گلوله بفرستید .







4 آذر 1394

یکی  از آدم های خیلی خوب دنیا کم شد .

 به قول بابا رها شد از تعلقات دنیا .

 همیشه هر وقت یکی از دوست های بابا را میدیدم که محاسن شان سفید شده بود ،همچنان که لطف و محبت و ماشاالله ابراز میکردند،  چهره های جوانی شان که آمیخته با روزهای کودکیم بود در ذهنم زنده میشد . مثلا یادم می آمد که یکبار حمید آقا من را بردند مهد کودک و از آن روز به بعد از بوی ادکلن شان می شناختم شان . یا دوست های دیگر بابا که  با رنگ و مدل کت و شلوارشان به خاطرم می  آمدند . با لبخند های ملیحی که وقتی شیرین زبانی میکردم ، نثارم میکردند . 

امشب یکی از آن دوست های صمیمی بابا که اسم های همگی شان را از روی عکس های مهمانی پدر شدن بابا یاد گرفته بودم ،پیش خدا رفت . حس دوست داشتنی علاقه و محبتی که من و فاطمه نسبت به دوست های بابا داشتیم ، شاید مخصوص دوستی های دوران طلبگی بابا بود . خوب که نگاه میکنم چقدر واژه ی دوست در زندگی بابا بسامد بالایی داشته ست . 

بابا امشب از تدفین یکی از دوست هایش برگشت . اولین کسی که از عکس های جبهه و عکس های مهمانی تولد و عکس های اردوهای مشهد اتحادیه ،از میان یک جمع هم سن و سال ،رفت پیش خدا . سه ماه پیش که زندگی شهید اندرزگو  را مرور میکردم ،خاطرات سفرهای تبلیغی دشوار  دوست بابا به مناطق خیلی خیلی محروم حاشیه ی لوت برایم تازه شده بود . همچنان که بسیار در فکر اندرزگو بودم ، از بابا احوالشان را جویا شدم که خبر از کسالت شان دادند . 

آدم ها خیلی زود از صرف مضارع ،به ماضی می رسند . بعضی اما مسیر قدم هایشان،عمیق بر مسیر عشق باقی می ماند .آنها که به اندازه ی وجودشان بر خوبی های عالم افزوده اند . به اندازه ی عمرشان سهمی از دریا نوشیده اند و با تمام گمنامی اما قدمی ،راه خیر را جلوتر برده اند . 


29مهر 1394

از روزی که تصمیم گرفتم میقات را فعال کنم , لیست یادداشت های ننوشته ام  سنگین شده .علی در هر مجالی که پیش می آید , پیشنهاد می دهد بنویسم. گاهی پیشنهاد هایش رنگ خواهش  و تشویق می گیرد .اما قصد نوشتن که می کنم احساس شکی عظیم روی سرم خیمه می زند . بنویسم ... ؟!

نه این که کلمات بگریزند ... هرگز .ایستاده اند و منتظر ..

می خواهم از انتفاضه سوم بنویسم که درست شبیه انتفاضه ی اول بعد از بروز  یک رفتار وحشیانه از سوی سعودی ها در آستانه ی عید قربان رخ داده ست  . خوب که عزمم را  جزم می کنم برای نوشتن به شهید عزیز مدافع حرم می رسم که فقط 10 روز از من کوچکتر بود و حالا دو سال از شهادتش می گذرد و احساس خسران سر تا پایم را میگیرد . بیم دارم از کلماتی که خالص نباشند .

خودم را قانع می کنم که هر فردی عرصه ای برای مجاهدت دارد و جهاد در میدان , برای بانوان نیست .. و غافلم از بانگ جرس که فریاد بر می آورد بر بندید محمل ها .

دوباره که می خواهم بنویسم به یاد ام جعفر میرسم .نسلی زنده از چمران ,که در تاریخ مجاهدت شیعه به اب الایتام کوفه می رسد . از بحرین به عراق رفته و ایتام شیعه را از روستاهای کوچک و بزرگ گردآوری و رسیدگی می کند و طوری ولایت فقیه را قدر می داند گویی می بیند, یتیم امتی ست که زعیم شجاعی ندارد .


دوباره عزم نوشتن می کنم .

یک ماهی می شود به شهید اندرزگو فکر می کنم ..

" رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکَاةِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ " .


****

فی الجمله

خودم را می بینم که دلخوش به خیالی از محبت مجاهدان راه حق در دلم , نشسته ام سر سفره ی دنیا . غافل ازین که مسیر  وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ , آن به  آن رهپویانی دارد ؛ کَأَنَّهُم بُنیَانٌ مَّرْصُوصٌ  .


پ ن : این روزها بسیار فکر می کنم به چند صد نفری که شب عاشورا امام را ترک کردند .